۱۶ مهر ۱۴۰۳

دخترم را در یک چشم به هم زدن ربودند

  • ۲ سال قبل

پدر سهیلا کردپور در مصاحبه خود با دیدبان حقوق بشر کردستان ایران گفت: دخترم را در یک چشم به هم زدن ربودند.

مدتها اعضای پژاک در روستای ما رفت و آمد می کردند و گاهی اوقات از مردم آن منطقه غذا و مایحتاج خود را تامین می کردند، اما خانواده ما همیشه نسبت به آنها بی اعتنا بود.

یک روز همراه با دخترم مشغول کشاورزی بودیم و برای استراحت مشغول به نوشیدن چای شدیم در همان لحظه عده‌ای از اعضای پژاک کنار ما آمدند و نشستند، به جز احوالپرسی و حرف های معمولی چیز دیگری نمی گفتند؛ اما دخترم را به گوشه ای دیگر برده بودند و با او صحبت می کردند در آن زمان نمیدانستم که چه فکر شومی دارند و می خواهند که دخترم را فریب دهند، البته چون خانواده ما اصلا هیچ علاقه‌ای به این گروه ها نداشت فکرش را هم نمی کردم بتوانند دخترم را فریب دهند.

صبح روز بعد دخترم در خانه نبود! همه جا را به دنبالش گشتیم اما خبری پیدا نکردیم همان لحظه به آن افرادی که نزد ما آمدند شک کردم و سعی کردم که آنها را پیدا کنم ولی خبری از آنها هم نبود. چند روز گذشت ولی خبری از سهیلا نبود به همین خاطر به آگاهی مراجعه کردم و اعلام مفقودی دخترم را ثبت کردم.

مدتی گذشته بود که اعضای پژاک به ما خبر دادند سهیلا در میان آنهاست ولی تاکید کردند به هیچ عنوان به دنبالش نیایید.

من هم واقعا نمی توانستم بروم، توان مالی مناسبی هم ندارم، به زور مایحتاج زندگی خانواده را تأمین می کردم، پس چطور می توانستم بدون هیچ پولی به عراق بروم که دخترم را پیدا کنم؟!

 سهیلا تنها ۱۶ سال سن داشت، واقعا به مرز جنون رسیده بودم نمی‌توانستم قبول کنم آن افراد دختر کوچک مرا ربوده اند. به ناچار چندین سال منتظر خبری از دخترمان بودیم که همین پاییز گذشته بود سهیلا با ما تماس گرفت و گفت اعضای پژاک او را فریب داده بودند و قرار بود زندگی خوبی برایش تشکیل دهند اما همچین چیزی را به چشم هم ندید و فقط مجبور بود کار کند. زمانی که دیگر تحمل زندگی در آنجا را نداشت تصمیم گرفته بود که از آنجا فرار کند اما مدت زمانی که در آنجا حضور داشت به دلیل شستشوی مغزی و ترس هایی که در دل این بچه ها ایجاد کرده بودند باعث شده بود به شدت از بازگشت به ایران امتناع کند به همین دلیل به عضویت گروهک منحله کومله درآمده بود.

زمانی که با او صحبت کردم بسیار اصرار کردم که به خانه برگردد چون میدانستم در اینجا هیچ اتفاقی برایش نمی افتد و می تواند در آسایش زندگی کنند ولی اظهار داشت که من از برگشتن به کشورم نمیترسم، از پژاک میترسم، میترسم به دنبالم بیایند و من را بکشند، چون آنها گفته بودند کسی که از میان ما فرار کار کند خائن است و هر جایی که باشد او را میکشیم.

فقط امیدوارم بتوانم دخترم را به این باور برسانم که با بازگشتش به کشور هیچ اتفاقی برای او نمی افتد و میتواند در امنیت کامل زندگی کند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پرطرفدارها

پربحث‌ترین

کُردی