پرونده ویژه دیدبان: گروه‌های مسلح کُردی باید شهروندان ایرانی را آزاد کنند

  • ۹ ماه قبل

مائده اصلانی، رضا عزیززاده، ایمان وکیلی و ایرج جعفری؛ شهروندان ایرانی و قربانیان تروریسم

گروه‌های ستیزه‌جو و مسلح کُرد، در مسائل مختلف سیاسی، اختلاف نظرات جدی با هم دارند. اما در آسیب به خانواده‌های کُرد ایرانی و ربایش کودکان کُرد، کاملا شبیه به هم عمل می‌کنند. حزب دموکرات کردستان ایران، گروه پاک، پژاک و… که متهم به اقدامات ستیزه‌جویانه علیه کردهای ایرانی، همکاری با صدام حسین و رژیم بعث و سکوت در برابر جنایت حلبچه، اقدامات تروریستی علیه شهروندان غیرنظامی و فریب و ربایش کودکان هستند، همچنان ربایش و فریب کودکان کُرد ایرانی را ادامه می‌دهند تا کمبود نیروی خود را از طریق کودک‌سربازان جبران نماید.

 

مائده اصلانی

مائده اصلانی متولد ۱۳۸۷، از اهالی سنندج و از اعضای سابق گروه مسلح دموکرات کردستان ایران است. خانم اصلانی در سیزده سالگی به دلیل اختلافاتی که با خانواده داشت به راحتی فریب وعده‌های دروغین یکی از اعضای این گروه را خورده و به این گروه پیوسته بود. مائده در مصاحبه با دیدبان تاکید کرد: «زمانی که وارد گروه شدم فقط ۱۳ سال سن داشتم. دلیل عضویتم هم این بود که با خانواده مشکلاتی داشتم، می‌خواستم مانند دوستانم آزاد باشم ولی خانواده این اجازه را به من نمی‌داد. من هم فریب اعضای گروه را خوردم. زمینه عضویت من، اینستاگرام این گروه بود. آنها شرایط مقرهای گروه در کوهستان را برایم بسیار ایده‌آل توصیف می‌کردند و حتی قول دادند من را به اروپا می‌فرستند. من هم از محیط خانه خسته شده بودم و به راحتی فریب خوردم.

زندگی مائده در جنگل

از طریق یک قاچاقچی انسان، به صورت غیر قانونی از مرز سردشت از کشور خارج شدم و به گروه پیوستم. در گروه، آموزش نظامی و ایدئولوژیک دیدیم که برای من با ۱۳ سال سن، بسیار سنگین بود! سپس وارد ساختار گروه شدم و به جنگل و کوهستان اعزام شدیم. از رویاها و تعریف اولیه خبری نبود! جمع کردن هیزم و زندگی در جنگل کحا و زندگی در اروپا کجا؟ اجازه تماس با خانواده را نداشتم. امنیت روانی نداشتم و نگران تعرض برخی پسرها بودم. شکایت من نیز گوش شنوایی نداشت و مسئولان نگران امنیت اعضا و به خصوص دختران جوان نبودند.

فرار از گروه و ورود به سازمان مسلح جدید

مائده ادامه داد: بعد از مدتی که در کمپ گروه بودم، کمپ‌های ما هدف موشک‌های ایران قرار گرفت. آواره شدم و فرار کردم! مدتی را در منزل یکی از دوستانم در اربیل زندگی کردم و چون کارت اقامت نداشتم مجبور شدم عضو سازمان خبات شوم. هیچ کاری از دستم بر نمی‌آمد و واقعاً نمی‌دانستم چه کار بکنم. نزدیک به دو ماه هم در آنجا آموزش دیدم، در نهایت با خانواده‌ام تماس گرفتم و بعد از آن بلافاصله برادرم همراه با عمویم به دنبالم آمدند و من را به ایران بازگرداندند.

پشیمانی از گذشته و امید به آینده

مائده از گذشته پشیمان است. «همیشه با خودم می‌گویم ای کاش زودتر برمی‌گشتم، اما چون از طرف گروه به من گفته بودند اگر به ایران بازگردم من را زندانی می‌کنند می‌ترسیدم به ایران بیایم. از زندان خبری نبود و اکنون در کنار خانواده هستم. به آینده خودم امیدوارم و درس می‌خوانم. امیدوارم همه کودکان از محیط ناامن در کوهستان، فاصله بگیرند.

رضاعزیززاده

رضا در سال ۹۶ با موتور تصادف کرد و همین تصادف باعث بروز مشکلات مغزی و روحی شد و از آن زمان افسردگی گرفت. او که متولد ۱۳۶۶ در شهرستان خرم‌آباد است، اکنون ۵ سال است که اسیر گروه‌های مسلح کُردی شده است.

خانواده رضا: اقلیم کردستان همکاری نمی‌کند

برادر رضا در مصاحبه با خبرنگار دیدبان حقوق بشر کردستان ایران تقاضا داشت که صدای این خانواده را به گوش مسئولین داخلی و اقلیم کردستان برسانیم تا بتواند برادرش را نجات دهد. وی گفت: «برادرم قبل از عضویت در شبه‌نظامیان پاک (حزب آزادی کردستان) به کار مغازه‌داری (خواروبار فروشی) مشغول بود. همه این اتفاقات تلخ، بعد از تصادف با موتور آغاز شد. گاهی اوقات می‌دیدم که در اینستاگرام صفحات مرتبط با شبه‌نظامیان پاک را دنبال می‌کند اما هیچ وقت به این قضیه مشکوک نشدم که بخواهد عضو این گروه شود.

خروج رضا از ایران

برادر رضا ادامه داد: در تاریخ ۵ مرداد ۹۷ با برادرم تماس گرفتم. او گفت می‌خواهد به مشهد برود، از آخرین‌باری که باهم صحبت کردیم یک هفته گذشته بود و دیگر ارتباطی با او نداشتم، تلفنش هم خاموش بود. به همین خاطر سعی کردم به دنبال او بگردم اما خبری نشد، به همین خاطر به پلیس آگاهی خرم‌آباد رفتم و در آنجا اعلام مفقودی کردم و تشکیل پرونده دادم. تقریباً سه ماه از رضا بی‌خبر بودیم که از طریق اینستاگرام یک پیام صوتی برایم ارسال شد و صدای رضا بود. گفت که برای فرار از شدت افسردگی تصمیم گرفته است که عضو پاک شود. از آن سال دیگر خبری از رضا نشد تا اینکه اوائل سال جاری از طریق واتس‌اپ دوباره با من تماس گرفت و گفت: در آن زمان که با اعضای پاک ارتباط داشتم طوری برای من تعریف می‌کردند که با عضویت در آنجا وارد بهشت می‌شوم و تصور می‌کردم با رفتن به آنجا تمام مشکلاتم تمام می‌شود اما هیچ یک از وعده‌هایی که به من دادند را در آنجا ندیدم، به همین خاطر الان قصد بازگشت دارم اما از طرف گروه تهدید شده‌ام و نمی‌دانم چطور از آن جا خارج شوم.

رضا عزیززاده همچنان در پاک محبوس است و اجازه خروج از گروه را ندارد. گروهی که همسر رئیس آن از کودکان به‌عنوان محافظ استفاده می‌کند.

 

زندگی تلخ ایرج جعفری

ایرج جعفری (تولد: ۱۳۷۶ در ماکو) اهل چالدران بود که در سن ۱۸ سالگی یعنی سال ۱۳۹۴ بعد از تحمل شرایط بسیار شدید روانی و برای فرار از این شرایط، پای در راه بی بازگشتی گذاشت و در این راه کشته شد…

شنیدن وضعیت زندگی ایرج قلب هر شنونده‌ای را به درد می‌آورد.

مرگ ایرج در جنگ پ.ک.ک و ترکیه

ایرج به درس و تحصیل علاقه داشت؛ دانشگاه هم قبول شد. اما فقر خانواده و یتیم بودن ایرج باعث شد وارد مسیری شود که در پایان به مرگ ایرج ختم شد. ایرج در سال ۲۰۱۹ در منطقه بسیار صعب‌العبور تندورک ترکیه در صفوف پ.ک.ک کشته شد. شرایط بسیار بد معیشتی خانواده‌ها در مناطق مرزی، علت اصلی پیوستن جوانان به پ.ک.ک/ پژاک است. خبرنگار دیدبان از هرکسی علت پیوستن نوجوانان به پ.ک.ک و پژاک را می‌پرسد، بزرگان منطقه بدون شک فقر مادی و فرهنگی ‌‌را عامل اصلی این موضوع می‌دانند.

چرخه بسته فقر و عضویت در گروه‌های مسلح

به اذعان اهالی منطقه، تعدادی از جوانان روستا به دلیل شرایط بد معیشتی و سوء استفاده پ.ک.ک و پژاک از شرایط موجود، به این گروه‌های مسلح ملحق شده‌اند. تعدادی از جوانان با مشاهده شرایط گروه موفق به فرار شده‌اند و اما تعدادی دیگر نظیر ایرج در جنگ پ.ک.ک و ترکیه کشته شده و حتی جنازه آنها نیز به خانواده‌شان نرسیده است. ریشه این مسائل در فقر و توسعه‌نیافتگی مناطق کردنشین ایران است. اکنون باید پرسید چند ایرج دیگر باید قربانی شوند تا جمهوری اسلامی به طور ریشه‌ای مساله را حل کند؟

 

ایمان و ادریس؛ قربانیان تروریسم گروه آزادی کردستان (پاک)

ایمان و دایی‌اش هر دو با هم مهمان حزب پاک هستند! این گفته پدر ایمان وکیلی است. خالد وکیلی که برای پیگیری سرنوشت فرزندش از دیدبان حقوق بشر کردستان ایران درخواست کمک داشت به خبرنگار ما گفته: «ایمان فقط ۱۳ سال سن داشت! موتور می‌خواست و من چون نگران جانش بودم و او گواهینامه نداشت، برایش موتور نخریدم! او لج کرد و گفت می‌خواهد برای زندگی به نزد دایی‌اش (ادریس) برود.

ادریس؛ عضو سابق پاک

آقای وکیلی ادامه می‌دهد: «من نگران شدم. ادریس چندین سال پیش عضو حزب پاک (پارتی ئازادی کوردستان) شده بود، نمی‌دانم این فکرها چطور به مغز پسرم رسیده بود! اما میدانم که از جانب ادریس نبود چون او به شدت خواهرزاده‌اش را دوست داشت و مطمئنم افرادی که ماموریت جذب کودکان را دارند ایمان را فریب داده بودند. اصلا به ذهنم خطور نمی‌کرد پسر ۱۳ ساله من قبول کند به صورت قاچاقی از کشور خارج و عضو گروه پاک شود.

زمانی در منزل بودم که چند ساعتی خبری از ایمان نشد. یکی از همسایه‌ها گفت یک ماشین پژو سفید که ۴ نفر دیگر سرنشین داشت ایمان را سوار ماشین کردند و با خود بردند! بلافاصله من و مادرش و چند نفر دیگر راهی مرز شدیم و خوشبختانه آنجا توانستیم به ایمان برسیم. در آنجا بود که با خواهش‌های مادرش ایمان پشیمان شد و قبول کرد که به خانه برگردد. چند ماهی گذشت و تقریباً سال ۹۸ بود.

حضور مجدد ایمان در پاک

ما فکر کردیم این قضیه فراموش شده است تا اینکه یک روز که قرار بود به مدرسه برود دیگر به خانه برنگشت. ما هم فقط به آن افراد مشکوک بودیم و می‌دانستیم کار آنها است، پس با هر جایی که می‌شد تماس گرفتیم و سعی کردیم که فرزندمان را بازگردانیم. اما این بار کار از کار گذشته بود زمان زیادی از رفتن ایمان گذاشته بود و دیگر نمی‌توانستیم به دنبالش برویم. سعی کردیم که با ادریس تماس بگیریم. اما خبری از او هم نبود. بلافاصله خودمان را به عراق رساندیم و به کمپ حزب پاک رفتیم. از آنها خواهش کردیم که پسرمان را پس بدهد اما به هیچ عنوان قبول نمی‌کردند و گفتند که ایمان باید سه سال در آنجا بماند!

فرار ادریس از پاک

تلاش‌های ما به جایی نرسید و به ایران برگشتیم. خبری هم از ادریس نداشتیم و تلفنش خاموش بود. چند ماهی از رفتن ایمان گذشته بود که ادریس با ما تماس گرفت و گفت که موفق شده از کمپ حزب فرار کند و به شهر سلیمانیه رفته بود ولی از ترس اعضای حزب نمی‌توانست به ایران برگردد. چون او را تهدید کرده بودند اگر به ایران بیاید قطعاً او را می‌کُشند. زمانی که ماجرای ایمان را برای ادریس تعریف کردیم خشکش زده بود و نمی‌دانست چه بگوید، او هم خبری نداشت و انگار خودش را مقصر می‌دانست که خواهرزاده‌اش به این راه دچار شده بود، اما در آن لحظه تنها چیزی که باید به آن فکر می‌کرد پنهان ماندن از دست اعضای حزب بود چرا که اگر او را پیدا می‌کردند، قطعا او را به قتل می‌رساندند.

دیدار با ایمان در حضور نیروهای مسلح پاک

نزدیک به یک سال از این قضیه گذشت. ما هم در طی آن یک سال دو بار دیگر به عراق رفتیم و نهایتاً توانستیم با ایمان ملاقاتی داشته باشیم. البته نمی‌توانستیم خیلی راحت صحبت کنیم چون که چند نفر به عنوان نگهبان در کنار ما بودند. ما از حفرهای ایمان متوجه شدیم که فرزندمان از زمان فرار ناموفق اول تهدید شده است! یعنی ایمان را تهدید کرده بودند که که چون قول داده بود به آنجا برود ولی به قولش عمل نکرده بود خانواده‌اش یعنی ما را می‌کشند. آن کودک سیزده ساله هم از ترس اینکه اتفاقی برای ما نیفتد به خواسته آنها تن داده بود. پشیمانی را می‌توانستیم از چهره غمگین ایمان ببینیم. زمانی که فهمید ادریس از آنجا فرار کرده است دیگر حرفی برای گفتن نداشت. روزها و ماه‌ها می گذشت و ایمان ۱۵ ساله شده بود.

پول در ازای آزادی ایمان

هر روز در ایران، ایمان را با یک لباس نظامی و یک اسلحه تصور می‌کردیم. تمام خانواده در تب و تاب این تصورات بودیم که ادریس یک روز با ما تماس گرفت و گفت دیگر تحمل ندارد خواهرزاده‌اش در آنجا باشد. گفت من می‌دانم که در آنجا چه می‌گذرد و می‌دانم چه بر سر این بچه‌ها می‌آورند، به همین دلیل با چند نفر از کسانی که در آنجا می‌شناخت ارتباط برقرار کرده بود و آنها هم قول داده بودند اگر ادریس بتواند ۲۰ میلیون تومان پول به آنها بدهد به او کمک می‌کنند که از یک راه ایمان را فراری دهند. اما همه چیز در یک لحظه خراب شد.

ناپدیدشدن مجدد ادریس

ادریس در اربیل با آنها قرار گذاشته بود و توانست پول را مهیا کند، قرار بود در یک روز و ساعت مشخص به دیدار آنها برود تا بتواند ایمان را پس بگیرد اما دقیقا در همان روز و همان ساعت دیگر هیچ خبری از ادریس نشد. خیلی تلاش کردیم که خبری از او هم بگیریم اما بی فایده بود زمانی که ادریس هم ناپدید شد یکبار دیگر به عراق رفتیم ولی این‌بار نه فقط برای ایمان بلکه برای ایمان و ادریس! اما اعضای مسلح پاک منکر بودند که ادریس پیش آنها است. ما یقین داریم قطعاً اتفاقی برای او افتاده است.

الان فرزند من بیشتر از سه سال است که در آنجا حضور دارد، آنها که به ما گفتند پسرتان باید سه سال در اینجا باشد و بعداً خودش تصمیم بگیرد که آنجا بماند و یا برگردد اما همچنان چنین اجازه‌ای به او نمی‌دهند که به ایران بازگردد. به هرکجا مراجعه کردیم، هیچ اتفاقی نیافتاد. ایمان و ادریس همچنان مفقود هستند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

کُردی

آخرین مطالب