گفتگو

رزیتا احمدی؛ دختر ۱۴ ساله‌ای که قربانی فریب گروه دموکرات شد

بی‌توجهی عمدی به سن نوجوانان؛ استفاده از کودکان در فعالیت‌های نظامی

ماجرای رزیتا، نمونه‌ای روشن از پدیده تلخ «کودک‌سرباز» است؛ نوجوانانی که به‌جای تحصیل و آینده، در دام گروه‌های مسلح می‌افتند و به ابزار تبلیغاتی و نظامی بدل می‌شوند.

 

پدیده‌ جذب و سوءاستفاده از نوجوانان توسط گروه‌های مسلح غیردولتی، یکی از ابعاد نگران‌کننده و پنهان نقض حقوق بشر در منطقه غرب کشور به‌شمار می‌رود.

رزیتا احمدی، دختر نوجوانی اهل پاوه (متولد شهریور ۱۳۸۶) تنها یکی از قربانیان این سناریوی تلخ است. رزیتا در ۱۴ سالگی (خرداد ۱۴۰۱)، به‌همراه دوستش (روژا شمس‌الدینی، که در مدرسه صحبت نموده و با هم تصمیم به عضویت می‌گیرند) تحت تأثیر فضای ناپایدار خانوادگی و فریب‌کاری‌های هدفمند افراد وابسته به گروه مسلح موسوم به دموکرات کردستان ایران، از خانه فرار کرده و جذب این گروه مسلح شد. ماجرای رزیتا، تنها یک مورد از روندی خطرناک است که در آن نوجوانان، به‌ویژه دختران، به جای تحصیل و زندگی سالم، به ابزار تبلیغاتی و نظامی گروه‌های سیاسی بدل می‌شوند؛ پدیده‌ای که مصداق کامل «کودک‌سرباز» و نقض فاحش اصول حقوق کودک است.

در روایت پیش‌رو، رزیتا احمدی از تولد، فضای پرتنش خانه، علاقه‌اش به موسیقی، و نهایتاً روندی که منجر به فریب و جذب او توسط افراد مرتبط با گروه دموکرات شد، سخن می‌گوید؛ روایتی تلخ که باید به‌عنوان هشداری جدی نسبت به ابزارهای جدید جذب نیرو، خصوصاً در بستر فضای مجازی، مورد توجه نهادهای مسئول و فعالان اجتماعی قرار گیرد.

رزیتا اکنون مشغول به تحصیل در پایه دوازدهم متوسطه و ورزش و یادگیری ساز کمانچه می‌باشد. او پس از گذشت ۱۸ ماه عضویت در نهایت با پیگیری خانواده در مورخ ۲۵ آذر ۱۴۰۲ به کشور بازگشته است.

تولد؛ تنش در خانه و تنهایی و نگرانی

پاسخ: من در تاریخ ۱ شهریور ۱۳۸۶ در شهر پاوه متولد شدم. خانواده‌ام از نظر مالی در وضعیت متوسطی قرار داشتند، اما فضای خانه آرام و بدون تنش نبود. پدر و مادرم همواره با یکدیگر دچار اختلاف بودند و این دعواها تأثیر زیادی بر روی من گذاشت. از کودکی به موسیقی علاقه داشتم و به ویژه کمانچه را دوست داشتم و چند سالی است که آن را یاد می‌گیرم. تحصیلاتم را ادامه دادم و اکنون دانش‌آموز پایه دوازدهم هستم. در ابتدا فکر می‌کردم زندگی‌ام مسیر مشخصی دارد، اما ناگهان اوضاع تغییر کرد.

فریب در اینستاگرام

پاسخ: احساس تنهایی و فشارهای موجود در خانه، مرا به دنبال فردی کشاند که بتواند مرا درک کند. در این شرایط، با یک حساب کاربری در اینستاگرام آشنا شدم که ظاهراً بسیار دلسوز و باهوش بود. بعداً متوجه شدم که این فرد به گروه دموکرات مرتبط است. او مدتی برای من پیام می‌فرستاد، به حرف‌هایم گوش می‌داد و می‌گفت: «تو حق داری خودت انتخاب کنی.» مرتب درباره آزادی، سفر به اروپا و آموزش صحبت می‌کرد. برای یک دختر نوجوان که از شرایط خانه خسته شده بود، این سخنان بسیار وسوسه‌کننده بود.

فرار با روژا در ۱۴سالگی

پاسخ: خیر، برنامه دقیقی نداشتیم. من و دوستم روژا شمس‌الدینی زیاد با هم صحبت می‌کردیم. همان فردی که در اینستاگرام با من در ارتباط بود، به تدریج با روژا نیز صحبت کرد و از ما خواست که «بیاییم و از محدودیت‌ها رها شویم». او به ما گفت که سن، مسئله‌ای نیست و بعداً همه چیز درست می‌شود. در روز چهارم خرداد ۱۴۰۱، وقتی من ۱۴ سال و ۹ ماه داشتم، همراه روژا از خانه متواری شدیم و به طور غیرقانونی از مرز عبور کردیم. تنها یک کوله‌پشتی و چند تکه لباس با خود برداشتم و اصلاً نمی‌دانستم قرار است با چه چالش‌هایی روبه‌رو شوم.

سوال: آیا خانواده‌تان از ارتباطات شما با آن فرد یا برنامه فرار مطلع بودند؟

پاسخ: خیر، هیچ‌کس از این موضوع اطلاع نداشت. من می‌ترسیدم و فکر می‌کردم اگر درباره آن صحبت کنم، جلوی من را خواهند گرفت. همچنین آن فرد و افرادی که قرار بود ما را ببرند همواره می‌گفتند: «نگران نباش، همه چیز خوب است، کسی متوجه نخواهد شد.» واقعیت این بود که ما از خانواده‌هایمان پنهان کردیم زیرا می‌خواستیم هرچه سریع‌تر از شرایط موجود فرار کنیم.

سوال: وقتی به مقر گروه رسیدید، اولین برداشت شما چه بود؟ آیا آنچه وعده داده بودند، شبیه واقعیت بود؟

پاسخ: اصلاً. من به یک زندگی آزاد و احتمالاً شرایط بهتر امید داشتم؛ اما با واقعیتی روبرو شدم که کاملاً متفاوت بود: زندگی تحت کنترل شدید، آموزش‌های نظامی، کارهای فیزیکی سخت و محدودیت‌های فراوان در ارتباط با دنیای بیرون. هیچ خبری از وعده‌های مربوط به اروپا یا تحصیل نبود. مرتب به ما گفته می‌شد: «شماهایی که اینجا بزرگ می‌شوید، نقش مهمی خواهید داشت»، اما هیچ توضیح منطقی برای این موضوع وجود نداشت.

بی‌توجهی گروه مسلح به سن اعضای جدید

پاسخ: این نکته بسیار مهم است و باید روشن شود: من هنگام ورود به آنجا زیر ۱۸ سال بودم؛ حتی زیر ۱۵. اما اعضای گروه به‌طور دقیق از سن ما آگاه بودند. با این حال، آنها نسبت به سن من و روژا بی‌توجه بودند. یکی از اعضای گروه به‌طور مستقیم به من گفت: «به قیافه‌ات نمی‌خورد که اینقدر جوانی، تو پخته‌ای و می‌توانی کار کنی؛ کسی شک نخواهد کرد.» این نشان‌دهنده‌ی چشم‌پوشی عمدی آنها بود و به جای اینکه در برابر جذب یک کودک مقاومت کنند، از کم‌سالی ما سوءاستفاده کردند. این موضوع برای من بسیار دردآور است.

سؤال: دوره آموزشی و روزمرگی‌تان در آنجا چگونه بود؟ آیا شما را مستقیماً در مأموریت‌ها شرکت دادند؟

پاسخ: بله، روزها شامل آموزش‌های بدنی و نظامی بود. صبح زود بیدار می‌شدیم و تمرین‌های سختی را انجام می‌دادیم، از جمله نگهبانی و جابه‌جایی وسایل سنگین. ما به‌طور مداوم با اصطلاحات و وعده‌های «پایداری برای آزادی» شست‌وشوی فکری می‌شدیم. حتی برخی روزها کارهای خطرناک به ما محول می‌شد که من اصلاً برای آن آماده نبودم. اجازه تماس با خانواده را نداشتیم و بی‌توجهی به سن ما باعث شد مسئولان هیچ محدودیتی در استفاده از ما قائل نشوند.

سؤال: وضعیت بهداشتی، تغذیه و امنیت شخصی چگونه بود؟

پاسخ: شرایط بسیار سخت بود. غذاها ناکافی و اغلب تکراری بودند، امکانات بهداشتی کم بود و شرایط خواب و استراحت نامناسب بود. از نظر امنیت نیز همیشه نگران بودم که اگر اعتراضی کنم، چه بلایی سرم خواهد آمد. افرادی که درخواست خروج کرده بودند، تهدید می‌شدند یا شایعاتی درباره ناپدید شدنشان وجود داشت. این فضا باعث ایجاد احساس ناامنی و ترس دائمی در من شد.

سؤال: آیا در آنجا با نوجوانان یا افراد دیگری برخورد کردید که مانند شما زیر سن بودند؟

پاسخ: بله، من چند نفر دیگر را دیدم که مشخص بود نوجوان هستند. برخی از آنها از مناطق مختلف ایران آمده بودند. با هم صحبت کردیم و متوجه شدیم که بسیاری از آنها نیز با وعده مهاجرت یا کار فریب خورده‌اند. این تجربه مشترک نشان می‌دهد که جذب کودکان و نوجوانان یک الگو بوده و نه یک مورد تصادفی.

سؤال: خانواده‌تان چگونه متوجه شدند و چه اقداماتی انجام دادند؟

پاسخ: بعد از مدتی که ما برنگشتیم، خانواده‌ام متوجه ناپدید شدن من شدند و پیگیری کردند. ابتدا فکر می‌کردند که من با کسی ازدواج کرده‌ام یا پیش دوستانم پنهان شده‌ام، اما وقتی خبری نشد، پیگیری‌ها جدی‌تر شد. پدر و مادرم و اقوام از طریق واسطه‌ها تلاش کردند با گروه تماس بگیرند. چند بار پدرم با واسطه به آنجا رفت و برگشت بدون نتیجه؛ اما بعد از تلاش‌های مستمرشان، در نهایت با کمک برخی آشناها شرایطی فراهم شد تا من بتوانم از گروه خارج شوم.

سؤال: خروج شما چگونه انجام شد؟ آیا خودتان توانستید فرار کنید یا خانواده به شما کمک کردند؟

پاسخ: خروج من ترکیبی از تلاش خودم و پیگیری خانواده بود. ابتدا خانواده‌ام از طریق آشنایان تلاش کردند تا اجازه بازگشت بگیرند؛ چند بار نمایندگان آنها به آنجا رفتند و برگشتند. بالاخره بعد از حدود ۱۸ ماه و در تاریخ ۲۵/۰۹/۱۴۰۲ با پیگیری‌های مستمر خانواده و کمک یکی از آشنایان توانستم به سلیمانیه منتقل شوم و در آنجا پیش خانواده بمانم تا بتوانم به ایران برگردم. راستش خیلی ترسیده بودم، اما خوشحال بودم که برگشته بودم.

سؤال: در مسیر بازگشت چه مشکلاتی داشتید؟ از نظر روانی و اجتماعی چه چالش‌هایی وجود داشت؟

پاسخ: چالش‌ها بسیار زیاد بودند. اولاً، من تجربه‌های تلخ و فشار روانی زیادی داشتم. ترس، احساس خیانت، شرم از اینکه از خانواده فرار کرده‌ام، و اضطراب دائم. وقتی برگشتم، جامعه و حتی برخی آشناها نگاه‌های متهمانه‌ای به من داشتند. تحصیلاتم مختل شد و مدتی طول کشید تا دوباره به کلاس بروم. به لحاظ روانی هنوز هم لحظه‌هایی وجود دارد که کابوس می‌بینم یا از صداهای بلند می‌ترسم. اما با گذشت زمان سعی کردم زندگی عادی را بازسازی کنم.

سؤال: اکنون چگونه زندگی می‌کنید؟ تحصیل، کار یا علاقه‌مندی‌هایتان چیست؟

پاسخ: اکنون دوباره در پاوه زندگی می‌کنم و تلاش می‌کنم درس‌هایم را ادامه دهم. اکنون پایه یازدهم و دوازدهم را همزمان می‌خوانم. موسیقی برای من یک پناهگاه بوده است؛ کمانچه را ادامه دادم و این موضوع کمک بزرگی برای آرامش من بوده است. سعی می‌کنم با آموزش و کارهای کوچک به استقلال برسم.

سؤال: آیا با روژا ارتباط دارید؟ او چه وضعیتی دارد؟

پاسخ: متأسفانه ارتباطم با روژا قطع شده است. او همزمان با من به آنجا رفت و مسیرش کمی متفاوت بود. از طریق واسطه‌ها شنیدم که او نیز در نهایت به خانه برگشته، اما جزئیات بیشتری در مورد وضعیتش ندارم. نگرانش هستم و امیدوارم حالش خوب باشد.

سؤال: آیا در آنجا مورد خشونت قرار گرفتید؟

پاسخ: این سؤال برای من بسیار حساس است و بیان آن دردناک. خوشبختانه مجبور نیستم جزئیات را افشا کنم، اما تجربه فشار روانی و موقعیت‌های تهدیدآمیز را داشتم که هنوز تأثیرات آن بر من باقی مانده است. مهم‌ترین نکته این است که ما به‌عنوان نوجوانان مورد سوءاستفاده قرار گرفتیم و به ابزاری برای اهداف گروه‌ها تبدیل شدیم.

سؤال: چه چیزی بیش از همه برای شما مایه پشیمانی یا تأسف است؟

پاسخ: بزرگ‌ترین تأسف من این است که ساده‌لوحانه باور کردم و به دلیل سن کم‌ام، گروه‌ها از آسیب‌پذیری‌ام سوءاستفاده کردند. ای کاش کسی بود که زودتر به من هشدار می‌داد یا خانواده‌ام می‌دانستند چگونه با مسائل روانی من برخورد کنند تا به دنبال راه‌حل‌های خطرناک نروم.

سؤال: اگر می‌خواستید پیامی به نوجوانان و خانواده‌ها بدهید، چه می‌گفتید؟

پاسخ: به نوجوانان می‌گویم: «به وعده‌های وسوسه‌انگیز و عجیب در فضای مجازی اعتماد نکنید؛ زندگی و آینده‌تان ارزشمند است. اگر در خانواده‌تان اختلافی وجود دارد، به دنبال کمک باشید — با معلمان، مشاوران یا افراد مورد اعتماد صحبت کنید. هیچ وعده آسانی ارزش از دست دادن امنیت و تحصیل را ندارد.» همچنین به خانواده‌ها توصیه می‌کنم: «به حرف‌های فرزندان خود گوش دهید و فضایی برای گفت‌وگو ایجاد کنید تا نوجوانان به دنبال راه‌حل‌های خطرناک نروند.»

سؤال: آیا اقدامی حقوقی یا گزارش رسمی علیه گروه یا افرادی که شما را فریب دادند انجام شده است؟

پاسخ: خانواده‌ام تلاش‌هایی در این زمینه کردند، اما پیگیری‌های حقوقی و رسمی بسیار دشوار است، به ویژه زمانی که بسیاری از این فرایندها خارج از مرز و تحت پوشش گروه‌های مسلح اتفاق می‌افتد. ما بیشتر وقت خود را بر روی بازگرداندن و بهبود وضعیت من متمرکز کردیم، اما امیدوارم در آینده امکان پیگیری‌های قانونی فراهم شود تا از جذب کودکان جلوگیری گردد.

سؤال: چه چیزی امروز برایتان بیشترین اهمیت را دارد؟

پاسخ: ایجاد یک زندگی مستقل و امن برای من بسیار مهم است. می‌خواهم تحصیلاتم را ادامه دهم، کمانچه‌ام را پیگیری کنم و شغلی پیدا کنم تا دیگر به کسی وابسته نباشم. همچنین آرزو دارم بتوانم تجربیاتم را با دیگران در میان بگذارم تا شاید فردی کمتر فریب بخورد.

سؤال: اگر بخواهید یک نکته آخر بگویید که حتماً خواننده باید بداند، آن چیست؟

پاسخ: نکته‌ای که باید توجه شود این است که جذب کودکان و نوجوانان با وعده‌های دروغین یک واقعیت تلخ است. گروه‌ها اغلب از چشم‌پوشی نسبت به سن سوءاستفاده می‌کنند و نوجوانانی مانند من را به‌عنوان نیروی کار یا سرباز به کار می‌گیرند. لطفاً هوشیار باشید و به هشدارها توجه کنید. فضای مجازی می‌تواند هم کمک‌کننده باشد و هم تهدیدآمیز.

 

یک نظر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا