گفتگو

اوین ندری دانانی، قربانی خاموش جنگ ایدئولوژیک در کردستان

پژاک نه آزادی می‌آورد، نه عدالت؛ فقط سکوت و قبرهای بی‌نام‌ونشان.

اوین ندری دانانی، یکی از ده‌ها دختر کرد ایرانی است که با وعده‌های دروغین «آزادی و برابری» جذب پژاک شد و دیگر هرگز بازنگشت. پدرش با چشمانی خسته از انتظار، از روزهایی می‌گوید که پژاک را باور کرد و حالا فقط حسرت مانده و سکوت.

 

اوین ندری دانانی، دختر نوجوان اهل کامیاران، یکی دیگر از قربانیان خاموش سیاست فریب و اغفال گروه مسلح پژاک است. اوین، دانش‌آموز پایه یازدهم رشته علوم انسانی بود و رویاهای ساده‌ای از تحصیل، پیشرفت و زندگی بهتر در سر داشت. اما همین رویاها، در بستر فقر و بی‌پناهی، به ابزاری برای سوءاستفاده بدل شد. مهرماه ۱۴۰۰، زمانی که او برای همیشه از خانه خارج شد و دیگر بازنگشت، آغاز کابوس خانواده‌ای بود که تا امروز در سکوت، چشم به در دوخته‌اند.

گروه مسلح پژاک، شاخه ایرانی حزب کارگران کردستان (پ.ک.ک)، طی سال‌های گذشته با سوءاستفاده از فضای مجازی و ضعف نظارت در مناطق مرزی، صدها نوجوان ایرانی را به بهانه «مبارزه برای آزادی کردها» فریب داده و به مقرهای خود در اقلیم کردستان عراق منتقل کرده است. در ظاهر، از آزادی، برابری و کرامت انسانی سخن می‌گویند، اما در عمل، کودکان و نوجوانان را به بردگی ایدئولوژیک و جنگی می‌کشانند. اوین تنها یکی از این قربانیان است؛ دختری از طبقه‌ای کم‌برخوردار که امید به آینده‌اش با وعده‌هایی دروغین ربوده شد.

تحلیل روان‌شناختی این پدیده نشان می‌دهد نوجوانان، به‌ویژه در جوامعی با ساختارهای بسته و امکانات محدود، بیش از دیگران در معرض دستکاری ذهنی قرار دارند. احساس تنهایی، نیاز به دیده‌شدن، میل به معنا و شور عدالت‌خواهی، در دوره بلوغ به اوج می‌رسد. گروه‌هایی مانند پژاک دقیقاً همین گره‌های عاطفی را هدف می‌گیرند. تبلیغات آن‌ها در فضای مجازی با زبانی احساسی و پر از نمادهای آزادی و مقاومت طراحی می‌شود. در ذهن نوجوان، این تصاویر نه نشانه خشونت، بلکه تصویری رمانتیک از قهرمانی و استقلال فردی است. از سوی دیگر، فقر خانوادگی و نبود گفت‌وگو میان نسل‌ها باعث می‌شود هشدارهای والدین بی‌اثر بماند.

در سطح جامعه‌شناختی، پدیده اوین ندری بازتاب بحران گسترده‌تری است. مناطق کردنشین ایران، درگیر محرومیت‌های مزمن و کم‌توجهی‌های ساختاری‌اند. در چنین فضایی، گروه‌های مسلح با وعده آموزش، پناهندگی و برابری اجتماعی، خلأ نهادهای رسمی را پر می‌کنند. اما واقعیت آن است که پژاک نه پاسخی برای توسعه دارد و نه برنامه‌ای برای آزادی؛ تنها ابزاری است برای مصرف نیروی انسانی جوان در یک پروژه فرسایشی و بی‌پایان.

پدر اوین، تیمور ندری، با صدایی گرفته و چشمانی خسته، داستانش را چنین روایت می‌کند:

اوین دختر آرام، مهربان و باهوشی بود. همیشه می‌گفت می‌خواهد درس بخواند تا در آینده برای خودش کسی بشود. از همان دوران دبستان شاگرد ممتاز بود و همه معلم‌ها دوستش داشتند. تنها آرزوی من این بود که درسش را ادامه بدهد و آینده‌ای بهتر از ما داشته باشد. ما خانواده‌ی فقیری هستیم؛ من کارگر فصلی‌ام، هر چند ماه یک‌بار کار دارم و بقیه‌ی سال بیکارم. با این حال سعی کردم نگذارم کمبودی احساس کند. گوشی‌اش را هم با قرض برایش خریدم که بتواند درس‌هایش را دنبال کند. هیچ وقت فکر نمی‌کردم همین گوشی بشود درِ جهنم برایمان.

مدتی بود رفتار اوین عوض شده بود. شب‌ها بیشتر بیدار می‌ماند، با تلفن حرف می‌زد و وقتی وارد اتاق می‌شدیم سریع گوشی را قایم می‌کرد. اول فکر کردم شاید دوستی پیدا کرده، اما بعدها دیدم لحن حرف‌هایش تغییر کرده، از ستم و ظلم و آزادی کردها صحبت می‌کرد. این حرف‌ها از خودش نبود. یک روز اتفاقی صفحه مجازی‌اش را دیدم، پر از عکس‌هایی بود از زنانی با لباس نظامی در کوهستان. همان‌جا فهمیدم اوین در خطر است. با او صحبت کردم، نصیحتش کردم، حتی گریه کردم که این راه‌ها سرانجام ندارد، اما گوش نمی‌داد. می‌گفت آنجا همه برابرند، همه آزادند، هیچ‌کس دختر را مجبور به چیزی نمی‌کند.

مهرماه سال ۱۴۰۰ بود. صبح مثل همیشه آماده مدرسه شد. گفت باید زودتر برود چون کلاس فوق‌العاده دارد. دیگر هرگز برنگشت. تا شب صبر کردیم، بعد به مدرسه زنگ زدیم، گفتند امروز اصلاً نیامده. همان موقع فهمیدم ماجرا جدی است. با دوستانش حرف زدیم، گفتند چند روزی بود با دختری در اینستاگرام زیاد حرف می‌زد، ظاهراً اهل عراق بوده. پلیس را در جریان گذاشتیم، اما چیزی به دست نیامد. بعد از چند هفته تماس کوتاهی از یک شماره ناشناس گرفتیم، صدای اوین بود؛ گفت: «بابا نگران نباش، من خوبم، اینجا دارم برای آزادی مردمم می‌جنگم.» تا خواستم حرف بزنم تماس قطع شد. همان شب فهمیدم او را فریب داده‌اند و از مرز رد کرده‌اند.

چندین بار تلاش کردم به اقلیم کردستان بروم، اما رفت‌وآمد برای ما خیلی سخت بود. اولاً پول نداشتیم، دوماً من پاسپورت نداشتم. بعد از چند ماه یکی از آشناهایمان به سلیمانیه رفته بود و از او خواهش کردم که خبری از دخترم پیدا کند. سراغ کمپ‌ها را گرفت، هر جا می‌رفت یا دروغ می‌گفتند یا می‌ترسیدند جواب بدهند. حتی یک نفر از آنجا به او گفته بود که اوین را در یکی از مقرهای پژاک دیده، ولی اجازه نداده‌اند با او صحبت کند. بعد از دو روز همان مرد ناپدید شد و دیگر دوستم پیدایش نکرد. به او گفتند اگر زیاد پرس‌وجو کند، خودش را هم خواهند گرفت. همان موقع فهمیدیم با چه جریانی طرفم هستیم؛ این‌ها نه گروه سیاسی‌اند، نه مدافع مردم، این‌ها فقط شکارچی‌اند؛ مخصوصاً دختران و نوجوان‌ها را.

ما دیگر آرامش نداریم. مادرش از آن روز تا حالا یک شب کامل نخوابیده. هر بار در اخبار می‌شنویم یکی از نیروهای پژاک کشته شده، نفس‌مان بند می‌آید. می‌ترسیم اسم اوین بینشان باشد. هیچ تماسی از او نداریم، نه نامه‌ای، نه پیغامی. تنها چیزی که مانده، عکس‌های دوران مدرسه‌اش است که هر شب نگاهشان می‌کنیم. خانه‌مان ساکت و سرد شده، هر گوشه‌اش یاد اوین است.

با کمک یکی از دوستان و مشاوران حقوقی، شکایتی علیه سران پژاک تنظیم کرده‌ایم. خواست ما روشن است: پاسخگویی و آزادی دخترمان. ما هیچ وابستگی سیاسی نداریم، فقط پدر و مادری هستیم که فرزندشان را دزدیده‌اند. این گروه‌ها باید جواب بدهند که چرا به خودشان اجازه می‌دهند کودکان را از طریق فضای مجازی فریب دهند.

اگر الان اوین را می‌دیدم فقط می‌گفتم: اوین، برگرد. هیچ چیزی ارزش نابود کردن زندگی‌ات را ندارد. ما بدون تو مرده‌ایم، فقط راه می‌رویم. هیچ چیز در این دنیا برای ما نمانده جز امید دیدن دوباره‌ات.

روایت پدر اوین نه تنها بازتاب رنج یک خانواده، بلکه آیینه بحران عمیق اجتماعی در مناطق مرزی است. پژاک، با نقاب مبارزه، از خلأهای آموزشی، اقتصادی و عاطفی سوءاستفاده می‌کند. این گروه نه‌تنها بر پایه باور به خشونت و نفرت از دیگری بنا شده، بلکه از نظر روانی، اعضایش را در چرخه‌ای از گسست هویتی و انزوای ذهنی فرو می‌برد. دخترانی که در ظاهر به «رهایی» دعوت می‌شوند، در واقع از بدن و اراده‌شان سلب مالکیت می‌شود و در اردوگاه‌های کوهستانی به نیروی تبلیغاتی بدل می‌گردند.

در تحلیل سیاسی، ماجرای اوین ندری نشانه‌ای است از تداوم استراتژی گروه‌های مسلح کردی که در نبود پاسخگویی رسمی و فقدان توسعه اجتماعی، از نوجوانان به‌عنوان ابزار بازتولید ایدئولوژی استفاده می‌کنند. آنچه در ظاهر «آرمان آزادی» نامیده می‌شود، در واقع پروژه‌ای سیاسی است برای بقای یک ساختار نظامی فرسوده که جز با فریب نسل جدید نمی‌تواند ادامه یابد.

پرونده اوین ندری امروز نماد یک پرسش بزرگ‌تر است: چند اوین دیگر در این کوه‌ها گم شده‌اند و چند خانواده دیگر در سکوت، شب‌ها با تصویر فرزندشان حرف می‌زنند؟ جامعه جهانی، نهادهای مدعی دفاع از حقوق بشر، و حتی رسانه‌های بین‌المللی، تا چه زمانی در برابر این جنایت آشکار علیه کودکان کردستان ایران سکوت خواهند کرد؟

دیدبان حقوق بشر کردستان ایران ضمن حمایت از خانواده ندری و سایر خانواده‌های مشابه، از سازمان ملل متحد، کمیته حقوق کودک و دولت اقلیم کردستان می‌خواهد نسبت به سرنوشت اوین و سایر دختران ناپدیدشده در کمپ‌های پژاک تحقیق مستقل و فوری انجام دهند. آنچه از میان رفته فقط یک دختر نیست؛ بلکه امید نسلی است که باید آینده را بسازد، نه اینکه در کوه‌های جنگ، قربانی دروغ آزادی شود.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا