دانیال عبدالقادرزاده: من از کودکی با مشکلات خانوادگی زیادی مواجه بودم. این مشکلات تأثیر زیادی بر روحیهام گذاشت و همیشه به دنبال راهی برای فرار بودم
پدیده جذب افراد به گروههای شبهنظامی و فرقهای، موضوعی است که در سالهای اخیر توجه بسیاری از پژوهشگران علوم اجتماعی و روانشناسی را به خود جلب کرده است. این پدیده نه تنها به ابعاد فردی و روانی افراد مربوط میشود، بلکه به عوامل اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی نیز وابسته است. در این راستا، بررسی دلایل و زمینههای جذب افراد به گروههایی نظیر کومله، نیازمند تحلیل عمیقتری از شرایط اجتماعی و خانوادگی آنها است. تحقیقات نشان میدهد که افراد با تجارب منفی در زندگی، نظیر مشکلات خانوادگی، فشارهای روانی و اجتماعی، بیشتر در معرض خطر جذب به گروههای افراطی قرار دارند. این افراد معمولاً به دنبال هویتی جدید و احساس تعلق هستند که در خانواده یا جامعه خود نتوانستهاند آن را پیدا کنند. به عنوان مثال، در مورد دانیال عبدالقادرزاده، او از کودکی با مشکلات خانوادگی روبرو بوده و این مشکلات باعث ایجاد احساس تنهایی و بلاتکلیفی در او شده است. این احساسات منفی میتواند فرد را به سمت گروههایی هدایت کند که وعده زندگی بهتر، امنیت و هویت جدید را میدهند.
علاوه بر این، فرار از خدمت سربازی یکی دیگر از عوامل مهمی است که در جذب افراد به چنین گروههایی نقش دارد. بسیاری از جوانان، بهویژه در جوامع با فشارهای اجتماعی و اقتصادی بالا، به دلایل مختلف از جمله ترس از جنگ، عدم تمایل به انجام خدمت نظامی و فشارهای خانوادگی، تصمیم به فرار از خدمت میگیرند. این تصمیم میتواند آنها را در موقعیتهای آسیبپذیری قرار دهد که گروههای افراطی از آن بهرهبرداری میکنند.
در مورد دانیال، او با ارتباطگیری با دوستان دوران کودکی خود که در گروه کومله حضور داشتند، جذب این گروه شده است. این نوع ارتباطات نشاندهنده نقش مهم شبکههای اجتماعی در فرآیند جذب افراد به گروههای افراطی است. دوستان و آشنایان میتوانند به عنوان الگوهایی عمل کنند که فرد را به سمت انتخابهای خاص سوق میدهند.
در نهایت، بازگشت دانیال به ایران پس از مدت زمانی که در گروه کومله فعالیت کرده بود، نشاندهنده بحران هویت و نارضایتی عمیق او از وضعیتش در مقرهای کومله است. این موضوع نیز به اهمیت بررسی ابعاد روانشناختی و اجتماعی پدیده جذب افراد به گروههای افراطی تأکید میکند.
دانیال عبدالقادرزاده (فرزند: ابراهیم و متولد: ۲۸ اردیبهشت ۱۳۸۲) از اعضای سابق گروه مسلح کومله است که در تاریخ ۹ آبان ۱۴۰۰ وارد گروه شده و در ۲۰ اسفند همان سال، از کومله خارج شده است.
سؤال: لطفاً برای شروع بفرمایید چه عواملی باعث شد که به فکر پیوستن به کومله بیفتید؟
دانیال عبدالقادرزاده: من از کودکی با مشکلات خانوادگی زیادی مواجه بودم. این مشکلات تأثیر زیادی بر روحیهام گذاشت و همیشه به دنبال راهی برای فرار بودم. تحصیلاتم را تنها تا پایان دورهی اول راهنمایی ادامه دادم و به دلیل شرایط زندگی، ناچار شدم تحصیل را رها کنم. وقتی به سن سربازی رسیدم، فشارهای روحی و وضعیت خانوادگی باعث شد که از خدمت فرار کنم. در آن روزها احساس تنهایی و بلاتکلیفی عمیقی داشتم و به شدت به دنبال راهی برای نجات از این وضعیت بودم. مشکل مالی داشتیم و خانواده نیز نمیتوانست از من حمایت کند.
سؤال: چطور شد که تصمیم گرفتید به کومله بپیوندید؟
دانیال عبدالقادرزاده: در آن زمان یکی از دوستان قدیمی من که از دوران کودکی با هم بزرگ شده بودیم و عضو کومله شده بود، با من تماس گرفت. صحبتهای او و وعدههایی که داد، برایم وسوسهکننده بود. او گفت که در کومله زندگی راحتتری دارم و آزادی بیشتری خواهم داشت و میتوانم آیندهی بهتری بسازم. من که به شدت به دنبال راه نجات بودم، خیلی زود تحت تأثیر قرار گرفتم. با راهنماییهای او، توانستم به اعضای کومله ملحق شوم و بعد از فرار از کشور، به یکی از پایگاههای این گروه منتقل شدم.
سؤال: قبل از این ارتباط، چقدر دربارهی کومله اطلاع داشتید؟
دانیال عبدالقادرزاده: اطلاعات دقیقی دربارهی کومله نداشتم. بیشتر چیزهایی که شنیده بودم، حرفها و اطلاعات پراکندهای بودند که از اطرافیان دریافت کرده بودم. تبلیغات و صحبتهای دوستم باعث شد فکر کنم به جایی میروم که حداقل وضعیت بهتری خواهد داشت. اما بعدها متوجه شدم واقعیت بسیار تلختر از آن چیزی است که تبلیغ میشود.
سؤال: تجربهی شما در دوران حضور در کومله چطور بود؟
دانیال عبدالقادرزاده: وقتی به کومله پیوستم، در ابتدا با امید و آرزوهای زیادی وارد این گروه شدم. تصور میکردم که اینجا میتوانم به یک هدف بزرگ خدمت کنم و پول خوبی داشته باشم. اما خیلی زود متوجه شدم که واقعیت با تصورات من فاصلهای بسیار زیاد دارد. شرایطی که در کومله با آن مواجه شدم، بسیار دشوارتر از آن چیزی بود که انتظار داشتم. فشارهای شدید فیزیکی و روانی بر روی اعضا به وضوح قابل احساس بود. آموزشهای نظامی و سیاسی که به ما داده میشد، نه تنها سخت و طاقتفرسا بود، بلکه به نوعی به ما القا میکرد که هرگونه انتقاد یا سوالی از سیستم ممنوع است. این کنترل شدید بر زندگی شخصیام، احساس آزادی را از من گرفته بود. هیچگونه آزادی واقعی وجود نداشت و هر لحظه تحت نظارت بودیم. همچنین زندگی روزمره در کومله پر از بیاعتمادی، ترس و بیانگیزگی بود. هر روز که میگذشت، بیشتر به اشتباه خود پی میبردم و احساس میکردم که در یک دایره باطل گرفتار شدهام. هیچ آیندهای برای ما در آنجا وجود نداشت و هرگونه امیدی که به آینده داشتم، به تدریج محو میشد. امکانات عادی زندگی در ایران برای ما در کومله، تبدیل به یک رویا شده بود. حتی سادهترین نیازهای انسانی نیز برای ما تأمین نمیشد. علاوه بر این، وضعیت مالی ما نیز بسیار ناامیدکننده بود. خبری از حقوق مناسب نبود و ما عملاً به عنوان کارگران یک گروه مسلح فعالیت میکردیم. این واقعیت که تمام زحمات و تلاشهای ما در نهایت به چیزی جز سرکوب و بیهدف بودن منجر نمیشد، بسیار ناامیدکننده بود. در نهایت، این شرایط سخت و طاقتفرسا باعث شد که من به فکر جدایی از کومله بیفتم. متوجه شدم که باید برای نجات خودم و ساختن آیندهای بهتر برای خودم تصمیمات جدی بگیرم.
سؤال: چه عواملی باعث شد که تصمیم بگیرید از گروه جدا شوید؟
دانیال عبدالقادرزاده: بعد از چند ماه حضور در کومله، به وضوح متوجه شدم که ماندن در این گروه فقط هدر دادن عمرم است. نه تنها وضعیت من بهتر نشد، بلکه هر روز بیشتر احساس میکردم که در یک مسیر بیسرانجام گیر افتادهام. به این نتیجه رسیدم که باید برای نجات خودم یک تصمیم جدی بگیرم. با وجود تمام ترسها و تهدیداتی که شنیده بودم، تصمیم گرفتم راهی برای جدایی پیدا کنم.
سؤال: روند جدایی و بازگشت شما به کشور چگونه انجام شد؟
دانیال عبدالقادرزاده: این تصمیم برای من بسیار سخت بود، اما در نهایت توانستم خودم را از آن فضا جدا کنم. در تاریخ ۲۰ اسفند ۱۴۰۰، خودم را تسلیم نیروهای مرزبانی ایران کردم. برخلاف تمام چیزهایی که در کومله دربارهی ترس و تهدیدها گفته بودند، وقتی به ایران برگشتم، با من رفتار انسانی و محترمانهای شد. در ابتدا سوالات معمولی از من پرسیده شد، اما هیچگونه برخورد بد یا تحقیرآمیزی وجود نداشت.
سؤال: پس از بازگشت به ایران چه مسیری را طی کردید؟
دانیال عبدالقادرزاده: بعد از طی مراحل اولیه و پاسخ به سوالات، آزاد شدم. تصمیم گرفتم که این بار زندگیام را بر پایههای درستی بسازم. اکنون در یکی از رستورانهای شهر مشغول به کار هستم. شاید این کار سخت باشد، اما احساس میکنم ارزشمند است. حداقل با دسترنج خودم زندگی میکنم و دیگر گرفتار وعدههای دروغین گروهها نیستم. امیدوارم بتوانم به تدریج آیندهی بهتری برای خودم بسازم.
همین که توانست از شر این گروهها راحت شود ،قدم بزرگی به سوی آینده روشن برداشته است.