گفتگو

تجربه زندگی میلاد آهنی در بحران: از کار در رستوران تا عضویت در کومله

میلاد آهنی: زندگی‌ام در آن روزها واقعاً به بن‌بست رسیده بود…

پدیده‌هایی همچون پیوستن به گروه‌های مسلح، به ویژه در جوامع در حال توسعه و بحران‌زده، موضوعاتی هستند که نیازمند بررسی‌های عمیق جامعه‌شناسانه و روانشناختی می‌باشند. این نوع پیوستگی‌ها معمولاً ناشی از ترکیبی از عوامل فردی، اجتماعی و اقتصادی است که افراد را به سمت چنین گروه‌هایی سوق می‌دهد. در این راستا، داستان زندگی افرادی مانند میلاد آهنی (فرزند عادل و متولد ۱۰ اردیبهشت ۱۳۷۱ در سقز) می‌تواند نمایانگر یک الگوی رایج در میان جوانان باشد که به‌دلیل شرایط نامساعد اجتماعی، اقتصادی و خانوادگی، به دنبال هویتی جدید و امیدی برای تغییر وضعیت خود هستند. تحصیلات ناکافی، عدم علاقه به ادامه تحصیل و ورود به بازار کار در مشاغل غیررسمی، از جمله عواملی هستند که می‌توانند به احساس بی‌هویتی و ناامیدی در افراد منجر شوند. همچنین، مشکلات خانوادگی و اجتماعی، نظیر درگیری‌های فیزیکی با والدین و نیاز به سرپناه، می‌توانند افراد را به سمت گروه‌های شبه‌نظامی و تبلیغات فریبنده آنها سوق دهند. این گروه‌ها با وعده‌های جذاب و ارائه یک حس belonging یا تعلق، به جذب این افراد می‌پردازند. در این مصاحبه، ما به بررسی تجربه میلاد آهنی خواهیم پرداخت که چگونه تحت تأثیر تبلیغات گروه کومله قرار گرفته و در پی حل مشکلات شخصی و اجتماعی خود به این گروه پیوسته است. تحلیل این تجربه می‌تواند به ما کمک کند تا درک بهتری از دینامیک‌های اجتماعی و روانی مؤثر بر انتخاب‌های فردی در شرایط بحرانی پیدا کنیم.

میلاد آهنی، در تاریخ ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۲ وارد کشور شده و خود را تسلیم نیروهای مرزبانی و انتظامی ایران کرد. او تحصیلات دوره ابتدایی خود را در مدرسه ابوعلی سینا، دوره راهنمایی در مدرسه بعثت و دوره دبیرستان را در دبیرستان اندیشه سپری نموده که به دلیل عدم علاقه به تحصیل، عازم شهر تهران و در مشاغلی همچون گارسونی و کناف‌کاری مشغول به کار شده. آقای آهنی دارای تجربه یک ازدواج ناموفق منجر به طلاق نیز می‌باشد. وی از طریق پیج اینستاگرامی که حاوی پست‌های تبلیغی و همچنین شماره تلفن به منظور ارتباط‌گیری با گروه کومله بوده با این گروه مسلح آشنا و مجذوب تبلیغات فریبنده آنان شده است. میلاد آهنی به دلیل مشکلات و اختلافات حاد خانوادگی، مشکلات مادی و درگیری فیزیکی با والدین و همچنین نیاز به سرپناه برای ادامه زندگی و نیز ترس از دستگیری‌های مربوط به حوادث سال ۱۴۰۱ وارد کومله شده بود.

 

سؤال: لطفاً ابتدا از خودتان بگویید. کجا متولد شدید و چگونه دوران کودکی و تحصیل را گذراندید؟

میلاد آهنی: من اهل سقز هستم. دوران ابتدایی‌ام را در مدرسه ابوعلی سینا گذراندم و بعد به مدرسه بعثت رفتم، جایی که دوره راهنمایی‌ام را هم آن‌جا سپری کردم. برای دبیرستان، به مدرسه اندیشه رفتم، اما هیچ‌وقت به درس علاقه‌ای نداشتم. از همان اوایل مشخص بود که مسیر من با مدرسه و تحصیل یکی نیست. چند بار هم در درس‌ها مردود شدم و در نهایت نتوانستم دیپلم بگیرم و به قول معروف «دیپلم ردی» شدم. واقعا کسی هم در خانواده نبود که راه درست را به من نشان بدهد! حمایت درسی و علمی نیز از طرف خانواده از من صورت نگرفت.

سؤال: بعد از ترک تحصیل چه مسیری را پیش گرفتید؟

میلاد آهنی: وقتی دیدم ادامه‌ی تحصیل فایده‌ای ندارد، تصمیم گرفتم به تهران بروم. در آن‌جا مشغول کار شدم. اول به‌عنوان پیش‌خدمت در یکی از رستوران‌ها کار کردم و بعد از مدتی به کناف‌کاری روی آوردم. این شغل سختی بود، اما مجبور بودم که خرج خودم را درآورم. زندگی در تهران آسان نیست، به‌ویژه وقتی کسی حامی‌ات نباشد که کمکت کند. من خودم بودم و خودم! کسی برای من پول نمی‌فرستاد! تنها بودم و باید همیشه کار می‌کردم.

سؤال: اشاره شده که ازدواج هم داشتید. لطفاً در این‌باره هم برای ما توضیح دهید.

میلاد آهنی: بله، یک بار ازدواج کردم که متأسفانه خیلی زود به شکست انجامید. در آن زمان فکر می‌کردم ازدواج شاید بتواند ثباتی به زندگی‌ام بدهد، اما نه من آماده بودم و نه طرف مقابل درکی از شرایط سخت من داشت. بعد از جدایی، همه‌چیز برایم سخت‌تر شد؛ از نظر روحی و مالی، همه‌چیز به هم ریخت. مسائل مالی، شکست عاطفی، بی‌هدف بودن، بیکاری و مناسب نبودن وضعیت مالی، به شدت مرا آزار می‌داد. نه مشاوری داشتم و نه دوست خوبی که بتواند کمکم کند یا راهنمایم باشد.

سؤال: چطور شد که با گروه کومله آشنا شدید؟

میلاد آهنی: از طریق اینستاگرام. راستش را بخواهید، یک صفحه بود که مرتب درباره‌ی آزادی، آینده بهتر و مبارزه برای حقوق مردم کرد تبلیغ می‌کرد. من که از همه‌جا مانده بودم، یک روز با یکی از شماره‌های آن صفحه تماس گرفتم. فکر می‌کردم شاید واقعاً یک راه جدیدی باشد، یک سرپناه و زندگی نو. اما نمی‌دانستم که دارم وارد چه سیاهی‌ای می‌شوم. واقعا فریب خوردم. در کومله، نه خبری از آزادی بود و نه آینده بهتر! نه پول داشتیم و نه آزادی!

سؤال: چه شرایطی باعث شد که شما جذب آن تبلیغات شوید؟

میلاد آهنی: زندگی‌ام در آن روزها واقعاً به بن‌بست رسیده بود. از خانه فراری بودم و اختلافات شدیدی با پدر و مادرم داشتم. حتی یک بار با پدرم فیزیکی درگیر شدم. از طرفی، در حوادث ۱۴۰۱ هم مانند خیلی‌ها حضور داشتم و بعدش می‌ترسیدم که بازداشت بشوم. هیچ جایی نداشتم بروم؛ نه خانه‌ای، نه خانواده‌ای که پشتم باشد و نه پول کافی. همین باعث شد که آن تبلیغات به دلم بنشیند و از بیرون، مثل یک فرشته‌ی نجات به نظر برسد. در واقع کومله و امثال کومله، از بیچارگی و بی‌پناهی جوانهایی مانند من سواستفاده می‌کنند.

سؤال: روند پیوستن شما به کومله چگونه بود؟

میلاد آهنی: پس از اینکه با شماره تماسی که به من داده بودند تماس گرفتم، یکی از اعضای کومله با من ارتباط برقرار کرد. او به من گفت که اگر بتوانم خودم را به اقلیم کردستان عراق برسانم، آن‌ها می‌توانند به من کمک کنند. من هیچ آشنایی و سرمایه‌ای نداشتم و فقط با وعده‌های آن‌ها راه افتادم. پس از تحمل سختی‌های بسیار، موفق شدم از ایران خارج شوم. وقتی به اقلیم رسیدم، در ابتدا همه‌چیز خوب به نظر می‌رسید، اما خیلی زود متوجه شدم که اوضاع کاملاً متفاوت است.

سؤال: منظورتان چیست؟ از چه چیزهایی ناامید شدید؟

میلاد آهنی: واقعاً همه‌چیز فریب بود. خبری از آزادی نبود. حتی برای انجام کارهای ساده هم باید اجازه می‌گرفتم. آموزش‌های نظامی و سیاسی بسیار سخت و کنترل‌ها شدید بود. فضای بی‌اعتمادی کاملاً حاکم بود و اعضا دائماً از یکدیگر می‌ترسیدند. هیچ حریم شخصی‌ای وجود نداشت و شرایط بهداشتی و غذایی نیز بسیار نامناسب بود. چند نفر را دیدم که به خاطر وضعیت بد دچار بیماری شدند و خود من هم چند بار مشکلات جدی پیدا کردم. آن‌جا نه آرمانی وجود داشت و نه آینده‌ای. فقط وقت‌کشی و سوءاستفاده از افراد درمانده بود.

سؤال: چه چیزی باعث شد که تصمیم به جدایی بگیرید؟

میلاد آهنی: یک روز نشستم و با خودم فکر کردم. به این نتیجه رسیدم که نه راه پس دارم و نه راه پیش. فهمیدم که این‌جا جای من نیست. من نه آدم جنگ و درگیری‌ام و نه اهل سیاست‌بازی. فقط دنبال یک زندگی ساده بودم؛ همان چیزی که آن‌ها با شعارهای جذابشان فریبم داده بودند. بنابراین تصمیم گرفتم فرار کنم. این کار بسیار سخت بود، زیرا در گروه دائماً درباره خطرات برگشتن به ایران صحبت می‌کردند و می‌گفتند هر کسی برگردد، شکنجه می‌شود یا اعدامش می‌کنند. اما من دیگر ترس را کنار گذاشته بودم و باید از آن جهنم می‌زدم بیرون.

سؤال: روند بازگشت شما به ایران چگونه انجام شد؟

میلاد آهنی: در تاریخ ۲۵ مرداد ۱۴۰۲، خودم را تسلیم نیروهای ایرانی کردم. برخلاف تمام دروغ‌هایی که در کومله به من گفته بودند، هیچ برخورد بدی با من نشد. مأموران با احترام با من رفتار کردند و فقط یک سری سؤالات طبیعی و روال اداری انجام شد. اصلاً آن‌طور که ازش می‌ترسیدم نبود. بعد از بررسی اولیه نیز آزاد شدم.

سؤال: اکنون مشغول چه کاری هستید؟ و آینده‌تان را چگونه می‌بینید؟

میلاد آهنی: در حال حاضر در یکی از کارگاه‌های ساختمانی مشغول به کار هستم. دوباره به مسیر کارگری بازگشته‌ام، اما این بار با ذهنی بازتر و تجربیاتی که باعث شده واقعیت را بهتر بشناسم و فریب را تشخیص دهم. زندگی هنوز دشوار است، اما حداقل دیگر دروغی در کار نیست. دارم با زحمت خودم زندگی می‌کنم و امیدوارم کم‌کم بتوانم گذشته را جبران کنم.

سؤال: اگر بخواهید پیامی به جوانانی که شاید در شرایط مشابه شما باشند بدهید، چه خواهید گفت؟

میلاد آهنی: تنها می‌خواهم بگویم فریب ظاهر چیزها را نخورید. هیچ گروه مسلحی قرار نیست ناجی زندگی شما باشد. آن‌ها دنبال افرادی هستند که زخم‌خورده‌اند، ناامیدند و به راحتی فریب می‌خورند. فقط شعار می‌دهند، اما پشت این شعارها چیزی جز دروغ، سوءاستفاده و نابودی نیست. نجات واقعی تنها زمانی اتفاق می‌افتد که خودتان بخواهید، نه زمانی که خود را به دست کسانی بسپارید که حتی یک ذره برایتان ارزش قائل نیستند.

یک نظر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا