چهار سال پیش، پدری از شمالغرب ایران فریاد میزد که پسرش را از چنگ پژاک نجات دهند. آن روزها هنوز امیدوار بود. اما امروز، با گزارش رسمی از مرگ جوانی به نام میثم محمدزاده ملقب به روژهات آرارات در کوههای قندیل، پروندهای که با ضجههای یک پدر آغاز شده بود، با خبری خاموش به پایان میرسد. این روایت، تصویر روشنی است از فریب، سوءاستفاده و نابودی نسل جوان کرد ایرانی در دام جنگهای بیپایان گروههای مسلح.
دکتر زانا صادقی
میثم محمدزاده، دانشآموزی آرام از خانوادهای زحمتکش در ماکو بود. در آن زمان حتی تلفن همراه نداشت و هیچ نشانهای از اختلاف یا فرار از خانه در میان نبود. اما یک روز عادی، در سکوت و بیهیچ علامتی، خانه را ترک کرد و دیگر بازنگشت.
خانوادهاش همه جا را گشتند — کلانتریها، بیمارستانها، حتی عکسش را در روزنامهها چاپ کردند — اما هیچ خبری نشد. تا اینکه دیدبان حقوق بشر کردستان ایران، در پیگیریهای خود درباره ربایش کودکان توسط گروههای مسلح، موفق شد ردی از او پیدا کند.
پدر میثم در گفتوگو با دیدبان گفت:
«پسر من ابداً چیزی درباره هیچ حزبی نمیدانست. اگر عضو پژاک شده باشد، حتماً کسی او را فریب داده است. بخدا نمیدانم چه کار کنم، اوضاع مالیام هم خوب نیست که دنبال او بروم. فقط از سازمانهایی که میتوانند کمک کنند خواهش میکنم کوچکترین خبری از او دارند، به ما بدهند.»
از آن روز، چهار سال تمام پدر و مادرش در انتظار ماندند. هیچ تماس، هیچ پیام، هیچ نشانی — فقط سکوت و داغی کهنه.
۷ آبان ۱۴۰۴، دیدبان حقوق بشر کردستان ایران گزارشی منتشر کرد با عنوان «مرگهای بینام و نشان در قندیل؛ وقتی جوانان کرد ابزار سیاست میشوند».
در آن گزارش آمده بود:
«در حالیکه پ.ک.ک و شاخه ایرانی آن، پژاک، خود را مدافع حقوق کردها معرفی میکنند، آمار و شواهد میگویند این گروهها بیش از هر دشمن دیگری جوانان کرد ایرانی را به کام مرگ کشاندهاند؛ مرگهایی که اغلب نه در نبرد، بلکه در درگیریهای درونگروهی و تصمیمات اشتباه فرماندهان رقم میخورند.»
طبق این گزارش، میثم محمدزاده اهل ماکو، با نام تشکیلاتی روژهات آرارات، در منطقه کوهستانی خاکورک، در مرز عراق و ترکیه کشته شده است. پژاک مرگ او را با تأخیر ۱۴ ماهه و در آگوست ۲۰۲۴ اعلام کرده؛ هنوز نه دلیل مرگ مشخص است، نه محل دفن.
تحلیلها نشان میدهد پژاک و پ.ک.ک از خلأهای اجتماعی، فقر و احساس بیعدالتی در مناطق مرزی ایران بهرهبرداری میکنند تا نوجوانان را جذب کنند. وعدهی «آزادی» و «مقاومت» به واقع ابزاری است برای تأمین نیرو در جنگهای نیابتی که ربطی به آرمانهای واقعی مردم کرد ندارد.
فرماندهان این گروهها در قندیل، اغلب کردهای ایرانی را به عنوان نیروی جانشین در نبردهایی علیه ارتش ترکیه به کار میگیرند — نبردهایی که هیچ سودی برای مردم کرد ایران ندارند. مرگ این جوانان، تنها در قالب بیانیهای تبلیغاتی اعلام میشود و خانوادههایشان در بیخبری و داغ فرو میمانند.
مرگ میثم محمدزاده یکی از صدها نمونه است؛ نوجوانانی که به جای مدرسه و آینده، در کوههای عراق و ترکیه جان میدهند و حتی مزارشان هم نامعلوم است.
وقتی نخستین بار با پدر میثم حرف زدم، هنوز امید داشت پسرش زنده است. حالا همان پدر باید خبر مرگش را از رسانهها بخواند. نه پیکری برای خاکسپاری وجود دارد، نه پاسخی از سوی هیچ نهاد رسمی.
این چرخه بیپایان — از ربایش تا مرگ، از سکوت تا فراموشی — نه فقط یک تراژدی خانوادگی، بلکه نشانه بحرانی عمیقتر است: سوءاستفاده سیستماتیک از کودکان و نوجوانان برای اهداف سیاسی.
پژاک و پ.ک.ک با شعار «دفاع از کردها» در عمل بیش از هر قدرت دیگری، جوانان کرد ایرانی را قربانی کردهاند. تأخیر در اعلام مرگ، پنهان کردن محل دفن، و استفاده تبلیغاتی از هویت قربانیان، نشانه بیاعتنایی کامل به کرامت انسانی است.
پرونده میثم محمدزاده باید به عنوان یک نمونه آشکار از نقض حقوق کودکان در چارچوب گروههای مسلح غیردولتی مورد بررسی مستقل و بینالمللی قرار گیرد.
میثم محمدزاده میتوانست امروز زنده باشد — در مدرسه، در دانشگاه، یا کنار خانوادهاش. اما قربانی فریبی شد که در مرز میان سیاست و احساسات جوانی، هر روز قربانی میگیرد. مرگ او سندی است از سکوت طولانی در برابر ربایش کودکان کرد و سوءاستفاده از آنان در جنگهایی بیپایان.
تا وقتی هیچ مزار، هیچ پاسخ و هیچ حقیقتی درباره این مرگها وجود ندارد، سکوت یعنی همدستی با تکرار فاجعه.






لعنت خدا و مردم بر گروههای مسلح.