گفتگو

فریده برزکار؛ از یتیمی تا عضویت در گروه مسلح دموکرات

پدر فریده، زمانی که وی تنها شش ماهه بود از کشور متواری و رسماً به گروه دموکرات ملحق شد

فریده برزکار، زنی که داستان زندگی‌اش در بطن تحولات اجتماعی و سیاسی کردستان ایران و عراق قرار دارد، نماد بارزی از چالش‌ها و پیچیدگی‌های هویتی است که نسل‌های مختلف جامعه کرد با آن روبرو بوده‌اند.

فریده برزکار در ۱۵ مهر ۱۳۵۷ در نودشه به دنیا آمد، در شرایطی که پدرش، سعید برزکار، به عنوان یکی از اعضای قدیمی گروه مسلح موسوم به دموکرات کردستان، درگیر فعالیت‌های مسلحانه بود. این پیشینه خانوادگی نه تنها بر زندگی فریده تأثیر گذاشت، بلکه شرایط اجتماعی و فرهنگی دوران او را نیز شکل داد. زندگی فریده به عنوان یک دختربچه یتیم، در محیطی پر از تنش و بحران، نمایانگر واقعیت‌های تلخی است که بسیاری از زنان کرد در آن زمان با آن مواجه بودند. فقدان پدر و مادر به عنوان دو عنصر کلیدی در ساختار خانواده، او را در موقعیتی قرار داد که نه تنها بر هویت فردی‌اش تأثیر گذاشت، بلکه موجب شکل‌گیری تصورات اجتماعی او نیز شد. این شرایط، به وضوح نشان‌دهنده تأثیرات عمیق اجتماعی و روانی جنگ و مهاجرت بر نسل‌های جوان است.

علاوه بر این، فریده با ازدواج زودهنگام و تجربه خشونت خانگی مواجه شد که خود نشان‌دهنده چالش‌های ساختاری در جامعه‌ای است که زنان در آن اغلب به عنوان قربانیان نابرابری‌های جنسیتی و اجتماعی شناخته می‌شوند. این تجربه‌ها نه تنها بر زندگی شخصی او تأثیر گذاشت، بلکه به نوعی نمایانگر وضعیت کلی زنان در جامعه کردستان ایران است که با مشکلات اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی دست و پنجه نرم می‌کنند. فریده بعد از تحمل سختی‌های فراوان، تصمیم به بازگشت به ایران گرفت؛ انتخابی که نشان‌دهنده تلاش او برای بازسازی هویت خود و فرزندانش در یک محیط جدید است. این تصمیم نه تنها بیانگر اراده فردی اوست، بلکه همچنین نمایانگر جستجوی هویت و تعلق به سرزمین خود در میان چالش‌های اجتماعی و سیاسی است.

فریده برزکار با تحصیلات پنجم ابتدایی هم‌اکنون پرستار یک خانم سالمند در شهر پاوه است. پدر فریده، زمانی که وی تنها شش ماهه بود از کشور متواری و رسماً به گروه دموکرات ملحق شد و همچنین مادرش زمانی که فریده تنها ۸ سال سن داشت برای بازگرداندن همسر خود عازم اقلیم شد که او هم در آنجا ماندگار شد و بعد از آن فریده‌ی ۸ ساله و خواهر ۱۲ ساله‌اش، در منزل مادربزرگ مادری خود زندگی می‌کردند.

فریده در سن ۱۳ سالگی به اصرار خانواده با شخصی که ۱۷ سال از وی بزرگتر بود ازدواج و دارای یک فرزند دختر  شدند، اما به‌دلیل مشکلات و اختلافات شدیدی که با همسر خود داشت و مدام مورد توهین و کتک واقع می‌شد، در سال ۱۳۸۶ تصمیم به طلاق گرفت و چند ماه بعد چون جایی برای سکونت نداشت به اقلیم کردستان و شهر (کویه- شهرک وابسته به گروه مسلح دموکرات) و منزل پدر و مادرش رفت.

فریده پس از گذشت چندماه با فردی به‌نام (علی جوان‌میری- اهل نودشه) آشنا و ازدواج کرد. از آن ازدواج صاحب دو فرزند پسر ۱۲ ساله و دختر ۱۰ ساله است. فریده مدعی شده در طول مدتی که در اقلیم حضور داشت هیچ گونه فعالیت به نفع گروه مسلح دموکرات نداشته و تنها به عنوان زن خانه‌دار زندگی می‌کرده است. فریده تاکید دارد که همسر دومش هم بسیار فردی خشن و شکاک بود که در نهایت یک ماه قبل از بازگشت به ایران از وی طلاق گرفته است و خشونت همسر دوم فریده به قدری بوده که حتی خود گروه او را به‌دلیل دعواهای متعدد خلع سلاح و اخراج کرده بود. نهایتا فریده برزکار در خرداد ماه ۱۴۰۱ بعد تحمل تمام سختی‌ها در اقلیم تصمیم می‌گیرد که همراه با دختر و پسر خود به ایران بازگردد و زندگی جدیدی را شروع کند.

مشروح مصاحبه خبرنگار دیدبان با خانم برزکار:

 

سؤال: خانم برزکار، لطفاً از خانواده و دوران کودکی‌تان برای ما بگویید.

من فریده برزکار هستم، متولد ۱۵ مهر ۱۳۵۷ در دره‌ی هجیج از توابع نودشه. پدرم، سعید برزکار، یکی از اعضای قدیمی حزب دموکرات کردستان ایران بود. زمانی که من به دنیا آمدم، او درگیر فعالیت‌های سیاسی و مسلحانه بود و وقتی شش ماهه بودم، به‌طور رسمی از ایران رفت و به مقرهای حزب دموکرات در اقلیم کردستان عراق ملحق شد. البته اینکه بگویم هیچ‌وقت پدرم را ندیدم درست نیست؛ من و خواهرم هر از گاهی از طریق تماس‌هایی که او می‌گرفت، صدایش را می‌شنیدیم و گاهی هم با او دیدار می‌کردیم. اما این دیدارها کوتاه و گذرا بود. وقتی هشت سالم بود، مادرم تصمیم گرفت برای بازگرداندن پدرم به اقلیم کردستان برود. اما آن سفر برای مادرم هم برگشت نداشت و او دیگر به ایران برنگشت. از آن زمان به بعد، من و خواهرم که آن موقع دوازده سالش بود، پیش مادربزرگ مادری‌مان زندگی کردیم. یعنی عملا دیگر پدر و مادر کنار ما نبودند. این مساله نتیجه گروه دموکرات و حزب‌بازی و اسلحه آن برای خانواده ما بود. آن سال‌ها برای من سخت‌ترین دوران بود. بچه‌ای که پدر و مادر ندارد، فقط یتیم نیست؛ او احساس می‌کند که همه‌ی دنیا به او نگاه می‌کنند و برایش تصمیم می‌گیرند. در مدرسه و در میان فامیل، همیشه حس می‌کردم کسی نیست که از من حمایت کند. نهایتاً تنها توانستم تا کلاس پنجم ابتدایی درس بخوانم و بعد از آن ادامه تحصیل برایم ممکن نبود.

سؤال: چطور شد که در سن پایین ازدواج کردید؟

من ۱۳ سال داشتم. در آن شرایط، برای خانواده و فامیل، راهی جز شوهر دادن دختر وجود نداشت. می‌گفتند دختری که پدر و مادرش نباشند، باید زودتر به خانه و زندگی خودش برود. به همین دلیل من به عقد مردی درآمدم که ۱۷ سال از من بزرگ‌تر بود. من هیچ تصوری از ازدواج نداشتم، اما همه می‌گفتند این تنها راه پیش رویم است. من یک کودک بودم! چیزی از زندگی مشترک و عشق نمی‌دانستم. به زور ازدواج کردم تا دیگران از دست من راحت شوند! از این ازدواج یک دختر دارم که اکنون خودش خانواده تشکیل داده است. اما زندگی زناشویی من با آن مرد از همان ابتدا پر از تحقیر، خشونت و توهین بود. انگار باید تقاص نبودن پدر و مادرم را با زجر کشیدن در زندگی مشترکم پس می‌دادم. هرچه زمان می‌گذشت، اوضاع بدتر می‌شد و بارها مورد ضرب و شتم قرار گرفتم. اما در آن زمان طلاق گرفتن برای یک زن جوان با بچه، چیزی شبیه به یک گناه نابخشودنی بود.

سؤال: پس از طلاق اول، چه مسیری را طی کردید؟

سال ۱۳۸۶، بعد از سال‌ها تحمل، بالاخره جرأت کردم و تصمیم به طلاق گرفتم. اما بعد از طلاق، همه‌ی درها به رویم بسته بود. نه خانه‌ای داشتم و نه پشتوانه‌ای. تنها گزینه‌ای که داشتم، رفتن به اقلیم کردستان و زندگی در خانه پدر و مادرم بود. آن‌ها در یکی از شهرک‌های گروه دموکرات زندگی می‌کردند. وقتی به آنجا رسیدم، برخلاف چیزی که تصور می‌کردم، نه پدرم و نه مادرم استقبال گرمی از من نکردند. انگار من برای آن‌ها بیشتر یک مسئولیت اضافه بودم. ولی آن‌ها مجبور شدند من را بپذیرند چون هیچ راه دیگری نداشتم. چند ماهی به همین وضع گذشت. روزهایی که می‌دیدم پدرم همچنان درگیر مسائل حزبی است و مادرم هم خودش غریبه‌ای بود که فقط نقش مادر را بازی می‌کرد.

سؤال: در اقلیم، چه شد که دوباره ازدواج کردید؟

چند ماه پس از ورودم به اقلیم، با مردی به نام علی جوان‌میری آشنا شدم. او اهل نودشه بود و از طریق آشنایان مشترک به من معرفی شد. با اینکه تجربه تلخ ازدواج اول هنوز در ذهنم بود، اما تحت فشار خانواده و شرایط روحی نامساعدی که داشتم، تصمیم به ازدواج گرفتم. از این ازدواج دو فرزند دارم؛ یک پسر که اکنون ۱۲ ساله است و یک دختر ۱۰ ساله. اما زندگی با علی برای من مانند انتقال از یک زندان به زندانی دیگر بود. او مردی خشن، شکاک و عصبی بود. هر روز به بهانه‌ای دعوا و توهین می‌کرد. با گذر زمان، شدت خشونت‌ها بیشتر شد. کار به جایی رسید که حتی حزب دموکرات، که خود از خشونت و مبارزه سخن می‌گفت، علی را به‌خاطر رفتارهای پرخاشگرانه‌اش اول خلع سلاح و بعد اخراج کرد. اما برای من و بچه‌ها، این اخراج هیچ تغییری ایجاد نکرد و ما همچنان در یک زندگی پر از ترس و توهین گرفتار بودیم.

سؤال: در این سال‌ها هیچ‌وقت وارد فعالیت‌های حزبی و مسلحانه نشدید؟

نه، هرگز. من همیشه از سیاست و فعالیت‌های مسلحانه دوری می‌کردم. تمام دغدغه‌ام این بود که برای بچه‌هایم یک زندگی آرام فراهم کنم. اما محیطی که در آن زندگی می‌کردم، حتی اگر فعالیتی هم نداشته باشی، باز هم تو را اسیر خود می‌کند. زنان در آن فضا همیشه باید تابع باشند؛ چه بخواهند و چه نخواهند.

سؤال: چه چیزی باعث شد تصمیم به بازگشت به ایران بگیرید؟

سال ۱۴۰۱، واقعاً به بن‌بست رسیده بودم. پس از طلاق از علی، تنها با دو بچه‌ام مانده بودم و هیچ آینده‌ای پیش رویم نبود. هر روز بیشتر احساس می‌کردم که در مردابی فرو می‌روم. حتی خودم را هم نمی‌شناختم. بچه‌ها از من انتظار داشتند که برایشان مادر باشم، اما من خودم دنبال کسی می‌گشتم که دستم را بگیرد. تمام این موارد باعث شد تصمیم بگیرم به ایران برگردم. با همه ترس‌ها و نگرانی‌ها، به خودم گفتم که حتی اگر قرار باشد دوباره از صفر شروع کنم، حداقل باید در سرزمین خودم باشم. خرداد ۱۴۰۱ بود که با دختر و پسرم راهی ایران شدیم. مسیر برگشت هم سخت بود و هم پر از ترس، اما وقتی وارد پاوه شدم، حس کردم انگار بعد از سال‌ها از یک کابوس بیدار می‌شوم.

سؤال: زندگی الان چطور می‌گذرد؟

در حال حاضر در پاوه زندگی می‌کنم و شغلم مراقبت از یک خانم سالمند است. زندگی‌ام ساده است، اما هر روز صبح که بیدار می‌شوم و بچه‌هایم را کنارم می‌بینم، حس می‌کنم دوباره نفس می‌کشم. ممکن است خیلی چیزها را از دست داده باشم، اما حداقل اکنون آزادانه زندگی می‌کنم. هیچ‌کس نیست که مرا تحقیر کند یا دستی به سمتم بلند کند.

سؤال: چه پیامی برای زنانی که در شرایط مشابه شما هستند دارید؟

سال‌ها اسیر حرف‌های زیبا و فریبنده‌ای بودم که در نهایت جز زجر و اسارت چیزی به همراه نداشتند. به زنانی که در شرایط من هستند، می‌گویم: نگذارید کسی به نام آزادی و مبارزه از زندگی‌تان سوءاستفاده کند. فرار به سوی گروه‌های مسلح راه نجات نیست؛ آن‌ها فقط نقاب قربانی بودن را عوض می‌کنند. ما زنان تنها با آگاهی و استقلال می‌توانیم خود را از این چرخه معیوب نجات دهیم. باید قوی باشیم، اما نه با اسلحه، بلکه با ساختن یک زندگی سالم و ایستادن روی پای خودمان.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا