گفتگو

شیلان.م: دختری که از ازدواج اجباری گریخت اما در دام پژاک افتاد

اعتراف تلخ یک عضو سابق پژاک: “ما را با شعار آزادی زنان فریب دادند.”

در حالی که گروه مسلح پژاک خود را مدافع “آزادی زنان کُرد” معرفی می‌کند، روایت تازه‌ی یکی از دختران جوانرودی نشان می‌دهد واقعیت این شعار چیزی جز فریب، فشار و اسارت نیست. شیلان.م، دختری که در ۱۴ سالگی برای فرار از ازدواج اجباری خانه را ترک کرد، سر از اردوگاه‌های مسلحانه در کوه‌های آسوس درآورد و سال‌ها بعد با ترس و امید از آن‌جا گریخت.

 

شیلان.م، دختر جوانی از مناطق کردنشین ایران، در حالی‌که در جست‌وجوی آینده‌ای بهتر و عدالت اجتماعی بود، با وعده‌های فریبنده اعضای پژاک جذب این گروه شد. او که در نوجوانی با آرزوهای بزرگ و ناآگاهی نسبت به واقعیت‌های پشت پرده گروه‌های مسلح تصمیم گرفت از خانه بگریزد، پس از تحمل سختی‌ها، رنج‌ها و مشاهده دروغ‌های سازمانی، تصمیم به بازگشت گرفت. روایت او، نمایانگر بخشی از سرنوشت تلخ بسیاری از دختران و پسران کرد است که در دام تبلیغات ایدئولوژیک گروه‌های مسلح گرفتار شده‌اند.

پژاک، شاخه ایرانی گروه پ.ک.ک، سال‌هاست با استفاده از شبکه‌های اجتماعی و شعارهای پر زرق‌وبرق، جوانان کرد را به خود جذب می‌کند. آنان با وعده آزادی زنان، برابری و مبارزه با ستم، نوجوانان و جوانانی را هدف قرار می‌دهند که غالباً از فقر، بیکاری یا فشارهای اجتماعی رنج می‌برند. اما واقعیت درون این گروه چیزی جز سرکوب، کار اجباری، محرومیت و کنترل کامل بر زندگی فردی اعضا نیست.
شیلان.م نیز یکی از قربانیان همین ساختار است؛ دختری که با آرزوی تحصیل و پیشرفت به کوهستان رفت، اما در آنجا با خشونت، ترس و فریب روبه‌رو شد.

 

متن کامل گفت‌وگوی اختصاصی با شیلان.م

 

لطفاً از خودت و خانواده‌ات بگو. دوران کودکی‌ات چطور گذشت؟

پاسخ: من شیلان هستم، متولد ۲۱ تیر ۱۳۸۰ در جوانرود. پدر و مادرم هر دو کارمند بودند. از نظر مالی هیچ مشکلی نداشتیم؛ زندگی‌مان آرام و متوسط بود. اما مشکل از جای دیگری شروع شد، از تفکر سنتی و نگاه بسته‌ای که در جامعهٔ ما نسبت به دختران وجود داشت. در خانواده و محلهٔ ما هنوز این باور بود که هرچه دختر زودتر شوهر کند، بهتر است. کسی از حقِ انتخاب یا ادامهٔ تحصیل دخترها حرف نمی‌زد.
من تا کلاس نهم درس خواندم و همیشه دوست داشتم آرایشگر شوم یا ادامهٔ تحصیل بدهم. اما از همان ۱۳–۱۴ سالگی کم‌کم بحثِ ازدواجِ من مطرح شد. یکی از بستگان پدرم برای پسرش خواستگارم شد و خانواده بدون اینکه از من نظر بپرسند، جوابِ مثبت دادند.

یعنی در واقع، ازدواج اجباری باعث شد تصمیم بگیری از خانه بروی؟

پاسخ: دقیقاً. من نمی‌خواستم ازدواج کنم، اما کسی گوش نمی‌داد. هم‌زمان خواهرم کوثر هم در موقعیتی مشابه بود؛ او هم مجبور به نامزدی با مردی بزرگ‌تر از خودش شده بود. کوثر آدمی پرانرژی، مستقل و معترض بود. از فضای مجازی با مردی به اسم سرحد آشنا شده بود که خودش را فعال پناهندگی معرفی می‌کرد و می‌گفت می‌تواند کمکش کند برود اروپا.
من آن موقع فقط ۱۴ سالم بود. وقتی شنیدم کوثر قرار است برود، فکر کردم با او به اروپا می‌رویم، درس می‌خوانیم و آزاد می‌شویم. او نمی‌خواست من را با خودش ببرد، اما من اصرار کردم. حتی تهدیدش کردم که اگر تنهام بگذارد، به پدر و مادرم می‌گویم. نمی‌فهمیدم چه خطر بزرگی در پیش است؛ فقط می‌خواستم از آن ازدواج اجباری فرار کنم.

خروج شما از ایران چطور انجام شد؟

پاسخ: شبِ ۲۵ اسفند ۱۳۹۴ بود. من، کوثر و دخترعمویم شهلا از مرزِ بانه به‌صورت غیرقانونی خارج شدیم. هوا خیلی سرد بود و مسیر پر از سنگ و برف. فکر می‌کردیم تا چند روزِ دیگر در اروپا خواهیم بود، اما وقتی از مرز گذشتیم، با چند نفر مسلح روبه‌رو شدیم که گفتند ما به «اردوگاه» می‌رویم. آن‌جا بود که فهمیدم فریب خورده‌ایم و مقصدِ واقعی‌مان آسوس بود، نه اروپا.

وقتی فهمیدی قرار است به گروه پ.ک.ک بپیوندی، چه احساسی داشتی؟

پاسخ: ترس و سردرگمی. اصلاً نمی‌فهمیدم کجا هستم. ما سه دختر نوجوان بودیم که هیچ تجربه‌ای از سیاست و جنگ نداشتیم. گریه کردم و التماس کردم که برگردیم، اما مسلح‌ها گفتند «راهِ برگشت وجود ندارد.» از همان لحظه زندگی‌مان عوض شد.
ما را به اردوگاهِ آموزشیِ آسوس بردند. آن‌جا گفتند باید اسمِ جدید داشته باشیم. اسمِ من را گذاشتند «روژین». تمامِ وسایلمان را گرفتند: تلفن، عکسِ خانوادگی، حتی لباس‌های خودمان. گفتند باید مانند یک مبارز زندگی کنیم و همهٔ وابستگی‌ها را فراموش کنیم.

دورهٔ آموزشی در آسوس چطور بود؟

پاسخ: خیلی سخت. از صبح تا شب تمرین نظامی، آموزشِ ایدئولوژیک و کارهای سنگین. می‌گفتند ما برای آزادیِ زن می‌جنگیم، ولی در واقع خودمان اسیر بودیم. من فقط یک بچهٔ ۱۴ ساله بودم که حتی نمی‌توانستم تفنگ حمل کنم، ولی مجبور بودم یاد بگیرم.
در کلاس‌های ایدئولوژی مدام از «دشمن»، «خیانت دولت‌ها» و «نقشِ زنِ انقلابی» حرف می‌زدند. اما هیچ‌وقت اجازه نمی‌دادند کسی سؤال بپرسد. وقتی گریه می‌کردم یا دلم برای مادرم تنگ می‌شد، مرا تنبیه می‌کردند. می‌گفتند «اشک نشانهٔ ضعف است.»

بعد از دورهٔ آموزشی طبق قوانین شما سه نفر از هم جدا شدید؟ آن لحظه چطور بود؟

پاسخ: آن روز یکی از تلخ‌ترین روزهای عمرم بود. من و کوثر همیشه کنار هم بودیم، ولی بعد از دو ماه گفتند باید جدا شوید. کوثر را به سوریه فرستادند چون به خبرنگاری علاقه داشت، من را به منطقهٔ گاره در شمالِ عراق بردند، و دخترعمویم را جای دیگری.
وقتی از او جدا شدم، دلم شکست. احساس کردم دیگر هیچ‌کس را ندارم. در منطقهٔ گاره محیط خشک و خطرناک بود. شب‌ها صداهای بمباران و تیراندازی می‌آمد. ترسِ دائمی، سرمایِ استخوان‌سوز، غذای کم و تنهایی مطلق.

در آن مدت ارتباطی با خواهرت نداشتی؟

پاسخ: نه، هیچ‌وقت. فقط گاهی شایعه‌هایی می‌شنیدم که کوثر فرار کرده یا در سوریه زخمی شده. هر بار دلم می‌ریخت؛ نمی‌توانستم باور کنم. تا اینکه در سالِ ۱۳۹۹ شنیدم واقعاً موفق شده از سوریه فرار کند و به ایران برگردد. آن لحظه مثل این بود که دوباره امید به دلم برگشت. همان شب تصمیم گرفتم من هم فرار کنم.

وقتی درخواستِ جدایی دادی، چه واکنشی نشان دادند؟

پاسخ: با خشم و تهدید. گفتند من تحت تأثیرِ «دشمن» هستم و خواهرم خائن بوده. مرا دستگیر کردند و به مدتِ یک ماه در اتاقی تاریک زندانی کردند. بازجویی می‌کردند، فحش می‌دادند و گاهی از غذا محرومم می‌کردند. می‌خواستند از من اعتراف بگیرند که با نیروهای اطلاعاتی همکاری دارم.
بعد از آن، ظاهراً دیدند فایده ندارد؛ مرا آزاد کردند ولی زیرِ نظر نگه داشتند.

چطور موفق شدی فرار کنی؟

پاسخ: دو سال بعد، در بهمنِ ۱۴۰۱، موقعِ نگهبانیِ شبانه از فرصت استفاده کردم. مسیرِ کوهستانی را بلد بودم. با لباس‌های تیره و بدون چراغ، ساعت‌ها در برف راه رفتم. فقط خدا می‌داند آن شب چه ترسی کشیدم. پاهایم یخ زده بود، اما می‌دانستم اگر وایستم، تمام است.
نزدیکِ صبح به یک روستای مرزی رسیدم. یک چوپان مرا دید و پنهانم کرد تا خطر بگذرد. چند روز بعد توانستم خودم را به مرز ایران برسانم.

بعد از بازگشت، زندگی‌ات چطور ادامه پیدا کرد؟

پاسخ: برگشتن سخت بود، ولی بالاخره توانستم دوباره زندگی بسازم. خانواده‌ام بغلم کردند و گریه کردند. هیچ‌کدام انتظار نداشتند من زنده باشم. بعد از مدتی با حمایتِ آن‌ها در یک آموزشگاهِ آرایشگری مشغول شدم و الآن سالنِ کوچکی دارم. ازدواج کردم، اما این بار با اختیار خودم، نه اجبار.

امروز که به گذشته نگاه می‌کنی، چه احساسی داری؟

پاسخ: گاهی هنوز کابوس می‌بینم. هنوز بویِ خاکِ خیسِ گاره در ذهنم مانده است. آن‌ها از ما استفاده کردند؛ با شعارِ «آزادیِ زن»، اما در واقع زنان و دختران نوجوان را ابزارِ جنگ کردند. من قربانیِ ناآگاهی و سنت شدم، نه فقر.

به دخترانی که ممکن است با تبلیغات مشابه روبه‌رو شوند، چه می‌گویی؟

پاسخ: به آن‌ها می‌گویم:
هیچ آزادی‌ای در کوه نیست؛ هیچ «آیندهٔ درخشانی» پشتِ تفنگ پنهان نشده. آزادی یعنی آگاهی، تحصیل، کار و انتخاب. نگذارید کسی با وعدهٔ دروغین شما را از زندگیِ واقعی جدا کند. من راهِ اشتباه رفتم تا دیگران شاید بیدار بمانند.

اگر بخواهی در پایان پیامی برای خواهرت کوثر بفرستی، چه می‌گویی؟

پاسخ: فقط می‌گویم:
«تو باعث شدی من هم راهِ بازگشت را پیدا کنم. هر دو از جایی برگشتیم که هزاران دختر هنوز آن‌جا زندانی‌اند. حالا باید صدایِ آن‌ها بشویم.»

تجربه ش.م مشابه بسیاری از دختران و پسران دیگر است که در اثر تبلیغات گسترده در شبکه‌های اجتماعی، جذب گروه‌های مسلح می‌شوند. در این فضاها، پژاک و پ.ک.ک با استفاده از واژه‌هایی چون «برابری جنسیتی» و «مبارزه برای آزادی»، چهره‌ای زیبا از خود می‌سازند. اما واقعیت زندگی در کوهستان قندیل، با شکنجه، کار اجباری و محرومیت همراه است. بسیاری از اعضای زن در این گروه‌ها با فشار روانی، تهدید و حتی خشونت جنسی مواجه می‌شوند.

پرونده ش.م نشان می‌دهد که ناآگاهی، فقر و خلأ آموزشی، زمینه‌ساز اصلی جذب نوجوانان و جوانان به گروه‌های مسلح است. در این میان، نقش خانواده‌ها، رسانه‌ها و نهادهای فرهنگی در آگاه‌سازی بسیار حیاتی است. همچنین جامعه بین‌المللی باید مسئولیت خود را در قبال سوءاستفاده گروه‌های مسلح از کودکان و نوجوانان ایفا کند و با کشورهایی که پناهگاه یا حمایت مالی و سیاسی به این گروه‌ها می‌دهند، برخورد کند.

ش.م پس از تجربه تلخ عضویت در پژاک، امروز نمادی از آگاهی و رهایی است. داستان او یادآور این حقیقت است که پشت شعارهای زیبا و آرمان‌گرایانه، واقعیت‌های تلخی نهفته است. دیدبان حقوق بشر کردستان ایران با انتشار این روایت، بار دیگر بر ضرورت حمایت از قربانیان و بازماندگان گروه‌های مسلح و مقابله با فریب و سوءاستفاده از جوانان و زنان تأکید می‌کند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا