گفتگو

اسرین کاظمی و ۸ روز حضور در مقرهای گروه مسلح دموکرات

اسرین کاظمی: پدرم خیلی سخت‌گیر بود، به‌خصوص نسبت به من به عنوان دختر

فرار از منزل به عنوان یک پدیده اجتماعی، همواره تحت تأثیر عوامل متعددی قرار دارد که می‌تواند به بررسی عمیق‌تری در زمینه آسیب‌شناسی اجتماعی نیاز داشته باشد. در این راستا، داستان اسرین کاظمی (عضو سابق گروه‌ مسلح دموکرات، متولد ۱۳۷۵ در سنندج، فرزند مصطفی) نمونه‌ای بارز از چالش‌های خانوادگی و اجتماعی است که می‌تواند به تحلیل‌های جامعه‌شناسانه و آسیب‌شناسانه منجر شود. خانم کاظمی، به دلیل اختلافات خانوادگی و محدودیت‌های اعمال شده از سوی پدر و برادر خود، تصمیم به فرار از منزل می‌گیرد. این اقدام نه تنها نشان‌دهنده نارضایتی فرد از وضعیت موجود است، بلکه به نوعی بیانگر ناکامی در ارتباطات خانوادگی و عدم توانایی در حل و فصل مشکلات میان‌فردی است. از منظر جامعه‌شناسی، این واقعه می‌تواند به بررسی ساختارهای اجتماعی و فرهنگی حاکم بر خانواده‌ها و چگونگی تأثیر آن‌ها بر رفتارهای فردی منجر شود. محدودیت‌هایی که اسرین با آنها با آن‌ها مواجه بوده، می‌تواند نمایانگر الگوهای قدرت و کنترل در خانواده و نشان‌دهنده این باشد که چگونه فشارهای خانوادگی می‌توانند فرد را به سمت انتخاب‌های خطرناک سوق دهند. همچنین، تلاش او برای یافتن کار در شمال عراق و مواجهه با مشکلات اقتصادی، می‌تواند به بررسی مسائل اقتصادی و اجتماعی در جوامع مختلف پرداخته و نشان دهد که چگونه فقر و بیکاری می‌توانند افراد را به سمت گروه‌های مسلح و خطرناک سوق دهند. در نهایت، بازگشت اسرین کاظمی به ایران با کمک والدینش، می‌تواند نشان‌دهنده پتانسیل‌هایی برای بازسازی روابط خانوادگی و همچنین نیاز به حمایت‌های اجتماعی برای افرادی باشد که در چنین شرایطی قرار دارند. این موضوع نه تنها بر ضرورت حمایت‌های اجتماعی تأکید دارد، بلکه نیاز به ایجاد فضایی امن و حمایتی برای جوانان را نیز روشن می‌سازد تا از بروز چنین بحران‌هایی جلوگیری شود.

گفتنی است خانم کاظمی، در اوایل سال ۱۴۰۱ به علت اختلاف با خانواده و برای رهایی از فشار پدر و برادرش، اقدام به فرار از منزل کرده و در تاریخ ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۱، به‌صورت قانونی از طریق مرز باشماق از کشور خارج شد و به شمال عراق رفت. وی در مرحله اول قصد داشته کاری در آنجا پیدا کند و درآمد مستقلی داشته باشد که در این هدف به علت عدم یافتن کار مناسب و هزینه بالای زندگی و اقامت دو روزه در هتل موفق نبوده است. او در آنجا با راهنمایی یکی از اعضای گروه دموکرات (الناز منبری) به گروه مراجعه و مورد پذیرش قرار گرفت و به مدت ۸ روز در پذیرش حضور داشته و در نهایت والدین وی به شمال عراق مراجعه و قبل اینکه اسرین به آموزش اعزام شود مقدمات تسویه وی را از گروه فراهم و اسرین را با خود در مورخ ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۱ به کشور باز می‌گردانند.

 

سؤال: لطفاً برای شروع، از خودتان و شرایط خانوادگی و زندگی‌تان برای ما بگویید.

اسرین کاظمی: من اهل سنندج هستم و در یک خانواده سنتی بزرگ شدم. پدرم خیلی سخت‌گیر بود، به‌خصوص نسبت به من به عنوان دختر. از همان ابتدا همه چیز تحت کنترل بود؛ اینکه چه لباسی بپوشم، کجا بروم و حتی با چه کسی صحبت کنم. برادرم هم مثل پدرم رفتار می‌کرد و گاهی حتی سخت‌گیرتر بود. این شرایط باعث شده بود که احساس کنم هیچ فضایی برای نفس کشیدن ندارم. همه زندگی من مشروط به نظر آنها بود و خودم حق هیچ کاری نداشتم. مانند برده با من رفتار می‌شد! تا کلاس سوم راهنمایی بیشتر نتوانستم ادامه تحصیل بدهم، چون شرایط مالی و محدودیت‌های خانوادگی اجازه نمی‌داد. همیشه آرزو داشتم مستقل باشم و روی پای خودم بایستم، حتی یک شغل ساده هم برایم کافی بود. اما در خانه ما، همین آرزو هم زیادی به نظر می‌رسید.

سؤال: چه اتفاقی افتاد که تصمیم گرفتید از خانه فرار کنید؟ این تصمیم قطعاً ساده نبود؛ به خصوص برای شما به عنوان یک دختر و آن همه نظارت و سخت‌گیری!

اسرین کاظمی: فرار از خانه واقعاً کار ساده‌ای نبود. اما وقتی برای چندمین بار به خاطر یک تماس تلفنی معمولی با یک دوست، حتی اگر او هم دختر بود، پدرم به من حمله کرد، دیگر طاقتم تمام شد. حس کردم دارم خفه می‌شوم. هیچ‌کس نمی‌پرسید که من چه می‌خواهم. زندگی‌ام کاملاً در دست دیگران بود. از خودم اختیار نداشتم! بنابراین تصمیم گرفتم فرار کنم، نه برای خوشی، بلکه برای زنده ماندن. یک روز صبح زود، بدون اینکه به کسی چیزی بگویم، وسایلم را جمع کردم. با ترس بسیار به سمت مرز باشماق رفتم. مدارک‌ام را داشتم و به همین خاطر توانستم به طور قانونی از کشور خارج شوم. تاریخش را به یاد دارم؛ ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۱ بود.

سؤال: واقعا چرا از کشور خارج شدید؟ اگر قصد شما فرار بود، می‌توانستید به تهران بروید. چرا اقلیم کردستان؟ واقعا می‌خواستید به دموکرات یا سایر گروه‌های مسلح ملحق شوید؟

اسرین کاظمی: اصلاً و ابداً؛ من هیچ وقت می‌خواستم وارد یک گروه مسلح بشوم! اصلا من کجا و سلاح کجا! من هیچ‌وقت به دنبال گروهی نبودم. هدفم این بود که در کردستان عراق یک کار ساده پیدا کنم، مثلاً در یک رستوران یا مغازه، فقط یک سقف بالای سرم داشته باشم و برای اولین بار در زندگی‌ام خودم باشم. اما واقعیت با تصورات من خیلی فرق داشت. وقتی به سلیمانیه رسیدم، دو شب در یک هتل کوچک ماندم. همه چیز گران بود و کار هم پیدا نمی‌شد. با زحمت چند نفر را پیدا کردم و با آنها صحبت کردم، اما هیچ‌کس حاضر نبود به من کار بدهد. به یک دختر جوان، چه کسی اعتماد می‌کرد؟! احساس ناامیدی و تنهایی می‌کردم.

سؤال: در همین شرایط بود که با الناز آشنا شدید؟ او دقیقا چه مسئولیتی در گروه داشت؟ به شما چه گفت؟

اسرین کاظمی: بله، الناز زن جوانی بود که خودش را «فعال حقوق زن» معرفی کرد. در محله‌ای که به دنبال کار بودم، او مرا دید و پیشنهاد کمک داد. برخوردش بسیار مهربانانه بود و گفت: «تو دختر شجاعی هستی، حیف است که اینجا تنها باشی. ما در گروه‌مان مثل خواهران کنار هم هستیم. نه مردی وجود دارد که اذیتت کند و نه قضاوتی در کار است. تازه بعد از مدتی می‌توانی به اروپا بروی». از آنجا که هیچ‌کس را نداشتم، خیلی زود تحت تأثیر حرف‌هایش قرار گرفتم. او حتی به من گفت که نام گروهشان را فاش نکنم چون امنیتی است! این حرف‌ها برایم حس اعتماد خاصی ایجاد کرد. من چاره‌ای جز اعتماد به الناز نداشتم! مجبور بودم به او ملحق شوم تا بتوانم در اقلیم کار کنم و زنده بمانم.

سؤال: بعداً چه اتفاقی افتاد؟ وارد ساختار گروه شدی؟

اسرین کاظمی: بله، با الناز به یک مکان ناشناس رفتم که بعداً متوجه شدم یکی از مقرهای گروه دموکرات بوده است. آنجا به اصطلاح «پذیرش» داشتند و چند زن دیگر هم بودند. شب اول فقط صحبت کردیم و به من گفتند که باید چند روز بمانم تا آموزش‌ها شروع شود. اما در همان شب اول متوجه شدم که فریب خورده‌ام. هیچ نشانه‌ای از آزادی‌هایی که الناز درباره‌اش صحبت کرده بود وجود نداشت. برخوردها سرد و خشک بود و اجازه تماس نداشتم، حتی موبایلم را هم گرفتند. روز دوم به من گفتند که باید صبح‌ها زود بیدار شوم و تمرینات نظامی داشته باشم. کلاس پشت کلاس! برای دختر جوان مانند من تمرینات نظامی، بسیار دشوار بود. از همان لحظه فهمیدم که اینجا جای من نیست، اما نمی‌توانستم به راحتی برگردم. حس می‌کردم در قفس افتاده‌ام.

سؤال: چطور از آن قفس فرار کردی؟

اسرین کاظمی: خوشبختانه، زمانی که موبایلم را گرفتند، پیش از آخرین دسترسی به تلفن همراه، لوکیشن حضورم را برای یکی از آشنایان خانوادگی‌ام فرستاده بودم. او هم به خانواده‌ام خبر داد. پدر و مادرم، با اینکه از دستم ناراحت بودند، خیلی زود به عراق رسیدند. با مذاکره با اعضای گروه، موفق شدند رضایت آن‌ها را برای آزادی من بگیرند. هنوز هم باورم نمی‌شود که بعد از فقط ۸ روز به خانه برگشتم. اگر چند روز دیگر در آنجا می‌ماندم، ممکن بود مجبور شوم آموزش نظامی ببینم و دیگر راهی برای برگشت نداشتم! یعنی بعد از آن باید وارد کمپ‌های یک گروه مسلح می‌شدم و معلوم نبود چه بلایی بر سر من بیاید!

سؤال: بعد از برگشت به ایران، اوضاع زندگی شما چگونه است؟

اسرین کاظمی: برگشتن به خانه برایم سخت بود، به‌خصوص وقتی که با پدر و برادرم روبه‌رو شدم. اما برخلاف آنچه که انتظار داشتم، آن‌ها از برگشتنم خیلی خوشحال بودند. شاید این تجربه باعث شد که بفهمند چقدر فشار و نگرانی را تحمل کرده‌ام. واقعا رفتار آنها باعث شد من به اقلیم فرار کنم. حالا در یک رستوران در سنندج کار می‌کنم و سعی می‌کنم مستقل باشم، اما احتیاط بیشتری به خرج می‌دهم. رفتار پدر و برادرم هم تغییر کرده و آزادی بیشتری دارم. یاد گرفته‌ام که در دنیای واقعی، هر «لبخند» نشانه‌ی امنیت نیست.

سؤال: چه پیامی برای دخترهایی داری که شاید الان در شرایطی مشابه شما باشند؟

اسرین کاظمی: می‌خواهم به آن‌ها بگویم: آزادی با فرار به دست نمی‌آید، به‌ویژه وقتی که در دستان گروه‌هایی قرار گیرد که فقط به دنبال سوءاستفاده هستند. باید به خودتان اعتماد کنید و از راه درست تلاش کنید. اگر شرایط سخت است، با افراد مطمئن صحبت کنید. سکوت و فرار همیشه بدترین گزینه هستند. من خوش‌شانس بودم که برگشتم، اما خیلی‌ها مثل من نیستند و در همان کمپ‌ها دفن می‌شوند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا