کامیار ولیزاده با دستان خالی و دلی پر از امید، پا به مسیری گذاشت که خیال میکرد او را به رؤیای اروپاییاش خواهد رساند؛ اما آنچه در انتظارش بود، واقعیتی تلختر از تصور بود. داستان کامیار، قصه هزاران جوانی است که در سایه فقر و ناآگاهی، قربانی وعدههای دروغین میشوند.
در جهان امروز، بیکاری یکی از چالشهای اساسی است که بسیاری از جوانان به ویژه در کشورهای در حال توسعه با آن دست و پنجه نرم میکنند. این پدیده نه تنها بر وضعیت اقتصادی افراد تأثیر میگذارد، بلکه پیامدهای اجتماعی و روانی عمیقی نیز به همراه دارد. بیکاری میتواند به احساس ناامیدی، بیهدفی و در نهایت، انحرافات اجتماعی منجر شود.
کامیار ولیزاده، جوانی متولد ۱۱ آبان ۱۳۸۳ از شهر پاوه، نمونهای بارز از این واقعیت اجتماعی است. او که در خانوادهای با درآمد محدود بزرگ شده و تحصیلاتش تنها به مقطع ابتدایی محدود میشود، به خوبی چالشهای ناشی از بیکاری را درک کرده است. فشارهای اقتصادی و نبود فرصتهای شغلی در منطقهاش، او را به تفکر در مورد آیندهاش واداشته است. کامیار در شهریورماه ۱۳۹۹ با ناامیدی از پیدا کردن شغل، به دنبال راهی برای تغییر وضعیت خود به مهاجرت به اروپا فکر میکرد.
آشنایی او با گروه مسلح دموکرات از طریق شبکههای مجازی و ماهوارهای، نشاندهنده تأثیر رسانهها بر تصمیمات جوانان است. او که شنیده بود اعضای این گروههای مسلح به راحتی پناهندگی دریافت میکنند، تصمیم میگیرد تا به این گروه بپیوندد. اما پس از گذشت یک هفته و آگاهی از الزامات عضویت در این گروه، احساس ندامت و ناامیدی او را به سمت بازگشت به کشورش سوق میدهد.
این داستان نشاندهنده پیچیدگیهای اجتماعی و روانی ناشی از بیکاری و ناامیدی است که جوانان را در معرض انتخابهای دشوار قرار میدهد.
مصاحبه با کامیار ولیزاده
لطفاً خودتان را معرفی کنید و از شرایط زندگیتان قبل از ورود به این مسیر بگویید.
کامیار ولیزاده:
من کامیار ولیزاده هستم، متولد ۱۱ آبان ۱۳۸۳ و اهل پاوه. تحصیلاتم تنها تا مقطع ابتدایی ادامه پیدا کرد و باید بگویم که از همان کودکی با مشکلات اقتصادی دست و پنجه نرم میکردم. خانوادهام درآمد خاصی نداشت و وضعیت کاری در شهر ما نیز چندان مناسب نبود. هرچه بزرگتر میشدم، فشار بیکاری بیشتر بر دوش من سنگینی میکرد. همیشه به این فکر میکردم که آیا در این شرایط میتوانم آیندهای برای خودم بسازم و به دنبال راهی برای تغییر وضعیت بودم. چون خانواده توان حمایت از من را نداشت و شهرم نیز فضای اقتصادی مناسبی نداشت. من در پی تغییر این شرایط و ساختن زندگی بهتری بودم.
چه چیزی باعث شد به فکر مهاجرت به اروپا بیفتید؟ آیا این فکر از قبل در ذهنتان بود یا تحت تأثیر اتفاقات خاصی قرار گرفتید؟
کامیار ولیزاده:
مهاجرت همیشه برای من یک آرزو بود. وقتی به اطرافم نگاه میکردم و میدیدم جوانان زیادی موفق شدهاند به اروپا بروند و زندگی جدیدی را آغاز کنند، طبیعی بود که این فکر به ذهنم خطور کند. بیشتر این تصورات به خاطر تأثیر شبکههای ماهوارهای و فضای مجازی شکل گرفت. تبلیغات گستردهای وجود داشت که دائماً نشان میداد اگر از ایران خارج شوید، به راحتی میتوانید پناهندگی بگیرید و زندگیتان به کلی تغییر خواهد کرد. آن زمان خیلی سادهلوح بودم و فکر میکردم تنها با ترک ایران، همه چیز حل خواهد شد. در واقع من فریب خوردم. فکر کردم پناهندگی و مهاجرت با مدرک ابتدایی و بدون پول به سادگی میسر است!
چطور با گروه مسلح دموکرات آشنا شدید؟ آیا کسی به شما پیشنهاد داد یا خودتان دنبالش رفتید؟
کامیار ولیزاده:
بهطور مستقیم کسی به من پیشنهاد نداد، اما وقتی در حال جستجو برای راههای مهاجرت بودم، در شبکههای اجتماعی و کانالهای ماهوارهای زیاد اسم گروه دموکرات را میشنیدم. گفته میشد که این گروه میتواند مسیر رسیدن به اروپا را برایتان هموار کند و اعضایش بعد از مدتی میتوانند راحتتر پناهندگی بگیرند. آن زمان واقعاً نمیدانستم این ادعاها چقدر حقیقت دارد. با خودم گفتم شاید این فرصتی باشد که من را از این بنبست نجات دهد.
چطور تصمیم گرفتی از کشور خارج شوی و به این گروه ملحق شوی؟ از آن روز برایمان تعریف کن.
کامیار ولیزاده:
اواخر تابستان ۱۳۹۹، دقیقاً در شهریورماه، به شدت خسته شده بودم. هر جا برای کار میرفتم، یا جواب رد میگرفتم یا شرایط کار آنقدر سخت و بیرحمانه بود که عملاً نمیتوانستم ادامه دهم. اصلاً حقوقی به من پیشنهاد نمیشد. وقتی دیدم هیچ راهی برایم نمانده، تصمیم گرفتم به هر قیمتی که شده از کشور خارج شوم. از طریق یکی از واسطهها مسیر را پیدا کردم و به صورت قاچاقی از مرز عبور کردم. در آن لحظات اصلاً فکر نمیکردم که وارد چه جهنمی میشوم؛ فقط به این فکر میکردم که چند ماه دیگر در یکی از کشورهای اروپایی هستم و زندگی جدیدی را آغاز میکنم.
وقتی به مقر گروه رسیدی، چه چیزی دیدی؟ آیا آن چیزی بود که انتظار داشتی؟
کامیار ولیزاده:
اصلاً! تصورم این بود که وارد جایی شوم که مثل یک اردوگاه موقتی برای پناهجویان است و قرار است برایم شرایط پناهندگی فراهم کنند. اما وقتی رسیدم، متوجه شدم که اوضاع کاملاً متفاوت است. همه چیز نظامی و بسیار خشک و سختگیرانه بود. از همان ابتدا رفتارها و قوانین نشان میداد که اینجا خبری از پناهندگی و اروپا نیست. به من گفتند اگر میخواهم اینجا بمانم، باید حداقل دو سال عضو رسمی گروه شوم و در فعالیتها شرکت کنم. آنجا بود که واقعیت تلخ برایم روشن شد.
وقتی فهمیدی که باید دو سال عضو گروه بمانی، چه حسی داشتی؟ چه تصمیمی گرفتی؟
کامیار ولیزاده:
انگار دنیا روی سرم خراب شد. من با رویای اروپا آمده بودم، اما حالا در جایی گیر افتاده بودم که راه فرار نداشتم. خیلی سریع فهمیدم که نمیتوانم در آن شرایط دوام بیاورم. من آدم جنگ و دعوا و فعالیتهای مسلحانه نبودم؛ فقط دنبال یک راه نجات بودم، اما دیدم اینجا خودش یک زندان بزرگ است. بعد از یک هفته، وقتی دیدم اوضاع روز به روز بدتر میشود و اگر دیر بجنبم ممکن است دیگر هیچوقت نتوانم فرار کنم، تصمیم گرفتم هر طور شده خودم را تسلیم کنم و به ایران برگردم.
از آن لحظهای که تصمیم به برگشت گرفتی، چه مسیری را طی کردی؟ چطور توانستی برگردی؟
کامیار ولیزاده:
تصمیم سختی بود زیرا خطرات زیادی داشت. اما به هر طریقی که بود با کسانی که میشناختم ارتباط گرفتم و توانستم با هماهنگیهای لازم خودم را به نیروهای ایرانی معرفی کنم. وقتی به مرز رسیدم و خودم را تسلیم کردم، حس عجیبی داشتم؛ از یک طرف ترس و از طرف دیگر احساس رهایی. هرچند میدانستم بازگشت به ایران ساده نخواهد بود، اما حداقل مطمئن بودم که از آن فضای خفقانآور نجات پیدا کردهام.
حالا که به گذشته نگاه میکنی، چه احساسی نسبت به آن تصمیمات داری؟
کامیار ولیزاده:
راستش گاهی فکر میکنم چقدر سادهلوح بودم. به راحتی فریب تبلیغات مجازی و وعدههای دروغین را خوردم. اما این تجربه به من یاد داد که هیچ راه میانبری برای ساختن آینده وجود ندارد. امروز وقتی به جوانهای دیگر نگاه میکنم که ممکن است راه من را بروند، دلم میخواهد بهشان بگویم هیچ چیز ارزش این را ندارد که انسان خودش را درگیر گروههایی کند که از احساسات و ناآگاهی مردم سوءاستفاده میکنند. امروز در کنار خانوادهام هستم و تلاش میکنم با کار کردن و یاد گرفتن مهارتهای جدید، آیندهام را خودم بسازم؛ هرچند سخت، اما واقعی.