در سایه سنتهای سختگیرانه و فضای فرهنگی بسته در مناطق مرزی ایران، سرنوشت زنان گاه به مسیری تراژیک کشیده میشود. رنگین محمدپناه، زنی جوان از مریوان، پس از تحمل سالها خشونت خانوادگی و فریب خوردن از سوی عوامل گروه کومله، به عضویت این گروه مسلح درآمد. اما آنچه در واقعیت با آن مواجه شد، نه آزادی بود و نه احترام؛ بلکه تحقیر، سوءاستفاده و نقض کرامت انسانی. روایت رنگین، هشداری جدی درباره سوءاستفاده گروههای مسلح از زنان آسیبپذیر و فریبخورده در فضای مجازی است.
مسائل اجتماعی و فرهنگی در جوامع مختلف، به ویژه در مناطق حاشیهای و روستایی، تأثیرات عمیقی بر زندگی فردی و جمعی افراد دارند. داستان رنگین محمدپناه، فرزند محمد، متولد ۵ اسفند ۱۳۶۶ در مریوان، نمونهای از چالشهای هویتی، خانوادگی و اجتماعی است که زنان در چنین جوامع سنتی با آن مواجه هستند. این روایت نه تنها بیانگر مشکلات فردی یک زن مطلقه است، بلکه نمایانگر ساختارهای اجتماعی و فرهنگی است که بر زندگی او تأثیر میگذارد. در جوامعی که ارزشها و هنجارهای سنتی غالب هستند، زنان بهویژه در مواجهه با طلاق، با قضاوتهای شدید اجتماعی و فشارهای خانوادگی روبهرو میشوند.
تحصیلات پایین رنگین و تجربههای تلخ او در زندگی زناشویی، نشاندهندهی چالشهایی است که بسیاری از زنان در برابر آن قرار دارند. ناتوانی در تأمین استقلال مالی و اجتماعی، منجر به وابستگی به خانواده و در نتیجه تحمل رفتارهای خشونتآمیز میشود. همچنین، ارتباط او با فردی از گروههای مسلح مانند کومله، نشاندهندهی جستجوی هویت و امنیت در شرایط دشوار است. این مسئله میتواند به عنوان یک واکنش به بحرانهای هویتی و اجتماعی تلقی شود که بسیاری از زنان در جستجوی راهحلهای جدید برای فرار از وضعیتهای سخت به آن روی میآورند.
این مصاحبه به بررسی ابعاد مختلف زندگی رنگین محمدپناه میپردازد و میتواند به عنوان یک مطالعه موردی برای فهم بهتر چالشهای اجتماعی زنان در جوامع سنتی و تأثیرات آن بر تصمیمگیریهای فردی و جمعی مورد استفاده قرار گیرد.
رنگین محمدپناه دارای تحصیلات پنجم ابتدایی میباشد و بهدلیل یک ازدواج ناموفق و طلاق، مدتی در منزل پدری خود سکونت داشت. یکی از برادران رنگین که سابقه مشکلات روانی و نزاع و درگیری و فراری بودن داشته، به دلیل اینکه خواهرش مطلقه بوده همیشه وی را مورد ضربوشتم و توهین قرار میداد و البته دیگر اعضای خانواده به جز پدر که فردی صبور و آرام بود وی را مورد توهین قرار میدادند. همین مشکلات باعث شد که رنگین به فکر فرار از خانه باشد و در همان حین از طریق اینستاگرام با شخصی به اسم نوشین که همروستایی وی بود ارتباط برقرار کرده و از آنجایی که نوشین همراه با همسرش عضو کومله بودند با وعدههایی مانند پول و خانه و مهاجرت و… اقدام به فریب وی مینماید و خانم محمدپناه با راهنمایی آن شخص از طریق مرز بانه بهصورت غیرقانونی از مرز خارج میشود و به عضویت کومله درمیآید. خانم محمدپناه درحال حاضر متاهل و دارای یک فرزند ۱۱ماهه میباشد و همسر وی در بغداد و سلیمانیه مشغول به کارگری است.
سؤال: لطفاً خودتان را معرفی کنید و بفرمایید چه مسیری شما را به سمت گروه مسلح کومله کشاند؟
رنگین: من رنگین محمدپناه هستم. سواد زیادی ندارم و فقط تا کلاس پنجم ابتدایی درس خواندم. در روستایی زندگی میکردیم که زنان بهویژه در سکوت و رنج به سر میبردند. ازدواج کردم، اما آن ازدواج موفق نبود؛ پر از دعوا و بیاحترامی بود و خیلی زود به طلاق انجامید. به خانه پدرم برگشتم، جایی که امیدوار بودم بتوانم پناهی پیدا کنم. اما واقعیت چیز دیگری بود. از همان ابتدا، دوباره مورد قضاوت قرار گرفتم. خانوادهام، بهویژه مادرم و خواهرانم، به خاطر طلاق من شرمنده بودند و این را نشان میدادند. هیچکس به حرفهایم گوش نمیداد و هیچکس درکم نمیکرد. تنها پدرم کمی آرامش داشت، اما او هم مردی بود که همیشه سکوت میکرد و نمیتوانست جلوی دیگران را بگیرد.
سختترین قسمت ماجرا رفتار یکی از برادرانم بود. او همیشه با دیگران دعوا داشت و سابقه نزاع و درگیری داشت، اما بیشتر از همه با من مشکل داشت. او میگفت چون طلاق گرفتهام، مایه ننگ خانوادهام هستم و بارها کتکم زد. به بدترین شکل ممکن تحقیرم میکرد. هیچوقت یادم نمیرود یک شب بعد از دعوا، تا صبح در گوشه اتاق گریه کردم و فقط به این فکر میکردم که چطور میتوانم از این زندگی فرار کنم.
سؤال: چه شد که تصمیم گرفتید خانه را ترک کنید و به کومله بپیوندید؟
رنگین: در یکی از آن شبها که همه چیز برایم سیاه شده بود، از ناامیدی به سراغ اینستاگرام رفتم. در آنجا با دختری به نام نوشین آشنا شدم. او هم از روستای ما بود، اما سالها از ایران رفته بود. برخوردش بسیار گرم بود، انگار سالهاست که دوست یکدیگر هستیم. کمکم با هم صمیمی شدیم و او گفت که خودش و شوهرش عضو گروه کومله هستند و در مقر زندگی میکنند. نوشین شروع کرد به صحبت درباره «آزادی»، اینکه در آنجا زنان احترام دارند، خانه دارند، حقوق دریافت میکنند و حتی میتوانند به اروپا مهاجرت کنند. برای من که در دیوارهای خانه زندانی بودم، این حرفها مثل نوری در تاریکی بود. کمکم تصمیم گرفتم از آن زندگی فرار کنم. هیچ آیندهای نمیدیدم و هیچکس نبود که دستم را بگیرد؛ فقط نوشین بود که میگفت نجاتم میدهد. با راهنمایی نوشین، با قاچاقچیها تماس گرفتم و از مرز بانه بدون هیچ مدرک و مجوزی بهصورت غیرقانونی از کشور خارج شدم. ترس داشتم، اما دیگر چیزی برای از دست دادن نداشتم. این اتفاق در پاییز سال ۱۳۹۷ افتاد و عضویتم در کومله حدود دو ماه طول کشید.
سؤال: وقتی وارد مقر کومله شدید، چه چیزی دیدید؟ آیا واقعیت با آنچه وعده داده شده بود، مطابقت داشت؟
رنگین: نه، هیچچیز شبیه وعدهها نبود. وقتی رسیدم، اولین چیزی که دیدم چهرههای خسته، خشن و بیروح بود. هیچکس از آمدن من خوشحال نشد و انگار فقط یک عدد جدید بودم. نوشین و شوهرش هم زیاد تحویلم نگرفتند و فهمیدم که کارشان فقط آوردن افراد است، نه حمایت از آنها. از همان روز اول ما را به تمرینات نظامی بردند. صبحها زود بیدار میشدیم و باید ورزشهای سخت، دوی کوهستان، تمرین تیراندازی و آموزشهای تاکتیکی میدیدیم. برای من که هرگز حتی یک اسلحه را از نزدیک ندیده بودم، اینها شوک بزرگی بود. بدنم طاقت نداشت و بارها بیهوش شدم، اما کسی اهمیت نمیداد. فقط میگفتند «سریعتر یاد بگیر، ما اینجا وقت اضافه نداریم.»
کلاسهای ایدئولوژیک هم برگزار میشد، اما نه برای آموزش بلکه بیشتر برای شستشوی مغزی. باید حرفهایی را تکرار میکردیم که اصلاً نمیفهمیدیم. هرکس سؤالی میپرسید یا مخالفتی میکرد، توهین میشد. بیشتر جلسات به تحقیر تازهواردها میگذشت. برای من که از تحقیر فرار کرده بودم، این وضعیت مثل بازگشت به جهنم بود.
سؤال: در روابط روزمرهتان با دیگر اعضا، بهخصوص مردان گروه، چه تجربههایی داشتید؟
رنگین: در آنجا هیچکس به فکر دیگری نبود. فضای رقابت، بدگویی، حسادت و ترس همهجا حاکم بود. فکر میکردم شاید بین زنها همدلی وجود داشته باشد، اما حتی در آنجا هم خبری از حمایت نبود. مردان اغلب با زنان مانند ابزار رفتار میکردند. احترام ظاهری نشان میدادند، اما در خلوت نگاهشان کاملاً متفاوت بود. از برخی صحبتها و رفتارها متوجه میشدم که زن بودن در آن گروه هیچ ارزشی ندارد. چند بار هم شاهد بودم که با زنان چگونه برخورد میشود. زنی که مخالفت کرد، مدتی ناپدید شد و بعد از بازگشت، دیگر آن شخص قبلی نبود؛ سکوت کرده بود. این برای من زنگ خطر بزرگی شد.
سؤال: چه شد که از کومله جدا شدید و اکنون وضعیت زندگیتان چگونه است؟
رنگین: پس از مدتی، ازدواج کردم با مردی که او هم در آن گروه گرفتار شده بود. تصمیم گرفتیم زندگیمان را نجات دهیم. یک پسر هم از او دارم که حالا یازده ماهه است. تولدش همهچیز را برای من تغییر داد. دیگر فقط به خودم فکر نمیکردم و به آیندهی او نیز اهمیت میدادم. نمیخواستم فرزندم در مقر کومله با ترس و بیهویتی بزرگ شود. همسرم برای کار به بغداد و سپس به سلیمانیه رفت. با هزار زحمت شرایطی پیش آمد که بتوانم از گروه جدا شوم. کمکم خودم را به کسانی رساندم که به من کمک کردند و در نهایت، در تاریخ ۱۷ دی ۱۳۹۷ از کومله جدا شدم و به ایران برگشتم. باورم نمیشد، اما زندگی را دوباره پیدا کرده بودم؛ این بار نه برای خودم، بلکه برای فرزندم.
سؤال: بعد از بازگشت به ایران، چه واکنشهایی از سوی خانواده و جامعه دریافت کردید؟ آیا امکان بازسازی زندگی برایتان فراهم شد؟
رنگین: ترس داشتم و فکر میکردم خانوادهام طردم خواهند کرد. اما پدرم مثل همیشه با آرامش برخورد کرد و گفت فقط خوشحال است که زندهام. مادرم و برادرم دیگر آن قدرت سابق را نداشتند که با من درگیر شوند. حالا من یک مادر بودم و همه فهمیدند که برگشتم فقط به خاطر پسرم. درباره جامعه هم باید بگویم که همیشه حرف هست، اما یاد گرفتهام که نباید به حرف مردم اجازه دهم زندگیام را تحت تأثیر قرار دهد. کمکم کار میکنم و زندگیام را پیش میبرم و منتظرم همسرم برگردد. از تجربههایم درس گرفتهام و دیگر دنبال فرار نیستم؛ بلکه به دنبال ساختن زندگیام هستم.
سؤال: اگر دختری یا زنی در موقعیت امروز شما قرار بگیرد، چه توصیهای به او میکنید؟
رنگین: به او میگویم: به هیچکس، مخصوصاً افرادی که از دور و از پشت صفحهی موبایل برایت وعده میدهند، اعتماد نکن. اگر خستهای و درد زیادی داری، به دنبال افرادی باش که واقعاً در کنارت هستند. راه درست ممکن است سختتر باشد، اما واقعیتر است. من اشتباه کردم، اما حالا برگشتم تا دختران دیگر مثل من قربانی دروغ نشوند.