کاظم مطاعی: در مورد پیوستن به کومله باید بگویم که اصلاً شناختی از این گروه نداشتم. من نه سواد سیاسی داشتم و نه به این مسائل علاقهای نشان میدادم
زندگی انسانها تحت تأثیر عوامل اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی قرار دارد و این عوامل میتوانند منجر به تغییرات عمدهای در مسیر زندگی فرد شوند. داستان کاظم مطاعی، مردی که زمانی در شرایط بحرانی اقتصادی و اجتماعی قرار داشت، نمایانگر بسیاری از افرادی است که در جستجوی راهی برای نجات از وضعیت ناگوار خود هستند. جدایی از همسر و فشارهای مالی، او را به سمت تصمیماتی سوق داد که بهطور مستقیم با هویت و آیندهاش مرتبط بودند. پیوستن به گروههای مسلح و خطرناکی مانند کومله، بهعنوان یک گزینه برای فرار از بحران، نشاندهندهی چالشهای عمیق اجتماعی است که افراد در جوامع بحرانزده با آن مواجه هستند. در این مصاحبه، خبرنگار دیدبان به بررسی دلایل و شرایطی خواهد پرداخت که منجر به پیوستن کاظم مطاعی به کومله شد و همچنین تأثیرات اجتماعی و اقتصادی این تصمیم بر زندگی او را تحلیل خواهد کرد.
کاظم مطاعی متولد سال ۱۳۵۷ در سنندج است و فاقد سواد و در حال حاضر مشغول به کار عکاسی و فیلمبرداری میباشد. وی در سال ۱۴۰۱ بهدلیل داشتن بدهی و وضعیت بسیار بد اقتصادی، با وجود داشتن دو فرزند (پسر و دختر که در حال حاضر هر دو فرزند ازدواج نمودهاند) از همسر خود جدا شده و با راهنمایی خواهرزادهی همسر خود بهنام (حامد رحمانی) به عضویت کومله درآمد و به مدت سه ماه در اردوگاه آموزشی حضور داشت که به دلیل عدم داشتن سواد، بیشتر به کار نگهبانی و نظافت در اردوگاه بهکار گرفته میشد. آقای مطاعی پس از گذشت دوره آموزشی با دریافت کارت لاینگری (هواداری) به داخل شهر سلیمانیه عزیمت نموده و به کارگری و دستفروشی مشغول بوده است. اما نهایتا زمانی که برای اولینبار در جلسات گروه کومله در سلیمانیه شرکت کرده بود، فرماندهان اعلام میکنند که اردوگاهها در خطر حمله ایران هستند و باید تمامی پیشمرگهها برای دفاع و جنگ، به داخل اردوگاههای کومله برگردند؛ اما کاظم متاعی پس از شنیدن این خبر تصمیم به خروج از گروه گرفت و در سال ۱۴۰۳ و پس از قریب به دوسال همراهی و همکاری با گروه مسلح کومله، خود را تسلیم نیروهای مرزبانی ایران کرد.
سؤال: لطفاً خودتان را معرفی کنید و بفرمایید چه شرایطی باعث شد که تصمیم به پیوستن به کومله بگیرید؟
کاظم مطاعی: من کاظم مطاعی هستم، متولد ۵ اسفند ۱۳۵۷ و اهل سنندج. متأسفانه سواد ندارم و هرگز به مدرسه نرفتهام. بیشتر عمرم را به کارگری گذراندهام و چند سالی است که عکاسی و فیلمبرداری مجالس مردم را انجام میدهم، البته بیشتر با دوربینهای کرایهای. دو فرزند دارم، یک دختر و یک پسر که هر دو ازدواج کردهاند و به زندگی خودشان مشغول هستند. سال ۱۴۰۱ واقعاً یکی از بدترین سالهای زندگی من بود. بدهیهای زیادی داشتم و هیچ کاری پیدا نمیشد. فشار زندگی آنقدر زیاد بود که زندگی مشترک من و همسرم به پایان رسید و از هم جدا شدیم. با اینکه دو فرزند داشتم و دیدن آنها برایم مهمترین دلخوشی بود، اما احساس میکردم همهچیز را از دست دادهام. به دنبال راه فراری میگشتم که بتواند نجاتم دهد. این چنین بود که به کومله پیوستم. عضویت من فقط برای فرار از بدهی و شرایط بد زندگیام بود و هیچ قصد سیاسی و نظامی نداشتم.
سؤال: چه شد که تصمیم گرفتید عضو گروه کومله بشید؟ آیا از قبل شناختی از این گروه داشتید؟
کاظم مطاعی: در مورد پیوستن به کومله باید بگویم که اصلاً شناختی از این گروه نداشتم. من نه سواد سیاسی داشتم و نه به این مسائل علاقهای نشان میدادم. یک روز خواهرزادهی همسر سابقم، پسری به نام حامد رحمانی، با من تماس گرفت و گفت: «کاکه کاظم، تو که اینجا هیچی نداری، چرا نمیآیی این سوی مرز؟ اینجا هم کار هست، هم حقوق میدهند و هم کمک میکنند که مهاجرت کنیم». او گفت کومله افراد زیادی را به خارج فرستاده است. او توضیح داد که ابتدا باید به کمپ آموزشی بروم و بعد از مدتی به اروپا فرستاده میشوم. من که همهچیز را باخته بودم، دیدم شاید این راه نجاتی باشد و قبول کردم. یعنی فریب خوردم و امید داشتم به واسطه عضویت در یک گروه مسلح، به اروپا مهاجرت کنم!
سؤال: شرایط در کمپ کومله چطور بود؟ آیا با انتظاراتی که داشتید همخوانی داشت؟
کاظم مطاعی: اصلا و ابداً! شرایط در کمپ کومله اصلاً با انتظارات من همخوانی نداشت. از روز اول متوجه شدم همهچیز با تصورات من متفاوت است. چون سواد نداشتم، در کلاسهای سیاسی چیزی نمیفهمیدم و آنها هم خیلی زود فهمیدند که سواد ندارم و مرا به کارهای خدماتی گماشتند. یعنی صبح تا شب یا مشغول تمیز کردن سرویسهای بهداشتی کمپ بودم یا نگهبانی میدادم. کمپ جایی نبود که بتوان اسمش را «زندگی» گذاشت. شلوغ و پر از آدمهایی با سنین و فرهنگهای مختلف بود. امکانات زندگی نیز بسیار ضعیف بود. یک مقر نظامی با امکانات ناچیز! هیچکس با کسی صمیمی نبود و هر کسی فقط به فکر خودش بود. هیچ رابطه انسانی بین اعضا وجود نداشت. همه مانند ربات رفتار میکردند. شبها هم نوبتی باید نگهبانی میدادیم. سه ماه در آنجا ماندم، اما بیشتر از این نتوانستم تحمل کنم. نه حقوقی در کار بود و نه خبری از وعدههایی که داده بودند. فقط یک کارت لاینگری به من دادند که نشاندهنده هواداری من بود و بعد مرا به شهر سلیمانیه فرستادند.
سؤال: بعد از انتقال به سلیمانیه، شرایط زندگیتان چگونه بود؟
کاظم مطاعی: در سلیمانیه دیگر عضو رسمی کومله نبودم. فقط یک فرد تنها بودم با یک کارت لاینگری که هیچ فایدهای نداشت. شروع کردم به کارگری و هر کاری که دستم میرسید، انجام میدادم. مدتی هم در بازار دستفروشی کردم. هزینهها بالا بود و جای خواب مناسبی نداشتم. همیشه تحت فشار بودم و از طرفی هیچیک از مسئولان کومله سراغم را نمیگرفتند. انگار فقط همان سه ماه برایشان مهم بود و بعد از آن دیگر اهمیتی نداشتم. عملا مرا با یک کارت بیارزش رها کرده بودند! هیچ کس سراغ اعضا را نمیگرفت و زندگی و رفاه ما برایشان مهم نبود. نه حقوقی داشتیم و نه اصلا به وعده مهاجرت به اروپا فکر میکردیم.
سؤال: چه چیزی باعث شد تصمیم به ترک کومله بگیرید و خودتان را تسلیم کنید؟
کاظم مطاعی: نقطه عطف برای من وقتی بود که به یکی از جلسات کومله در سلیمانیه رفتم. در آن جلسه یکی از فرماندهها گفت که اردوگاهها در خطر حمله از سوی ایران هستند و باید همه نیروها، حتی هواداران، به مقر اصلی برگردند. در آن لحظه تصمیمم را گرفتم. گفتم من نه جنگ بلدم و نه به دنبال سیاست هستم. من فقط به خاطر یک لقمه نان به اینجا آمدهام و نمیخواهم برای چیزی بمیرم که به آن اعتقادی ندارم. کومله، برای زندگی ما ارزش قائل نشد؛ چرا من برای آن باید جانم را میدادم؟! مدتی بعد، وقتی متوجه شدم اوضاع آرامتر شده، تصمیم گرفتم برگردم. با سختی زیاد ارتباط گرفتم و در نهایت در سال ۱۴۰۳ خودم را تسلیم کردم.
سؤال: بعد از بازگشت به ایران، با چه برخوردی مواجه شدید؟ آیا مشکلی برایتان پیش آمد؟
کاظم مطاعی: برخلاف آنچه همیشه در کومله به ما میگفتند، هیچ شکنجهای در کار نبود. هیچ رفتار خشن یا توهینآمیزی ندیدم. فقط چند بازجویی معمولی بود که طبیعی بود، چون بالاخره غیرقانونی از کشور خارج شده بودم. در نهایت، فقط یک جریمه مختصر بابت خروج غیرقانونی برایم در نظر گرفتند که انصافاً هم حقم بود. بعد از آن هم کمکم کردند تا دوباره به زندگی برگردم. حالا دوباره دارم عکاسی میکنم، کار میکنم و کنار بچههایم هستم. با اینکه چیز زیادی ندارم، اما آرامش دارم و دیگر دنبال فرار از زندگی نیستم.
سؤال: اگر کسی اکنون در شرایط مشابه گذشته شما باشد، چه توصیهای به او دارید؟
کاظم مطاعی: میگویم اگر فکر میکنی این گروهها راه نجات هستند، سخت در اشتباهی. هیچ آیندهای پشت این وعدهها نیست و فقط عمر و جوانیات تلف میشود. اگر مشکلی داری، سعی کن در همین کشور دنبال راهحلش باشی. آنطرف هم نان مجانی نیست. من رفتم، دیدم، تحمل کردم و برگشتم. حالا میدانم که هیچجا مثل خانه آدم نمیشود. حتی اگر شرایط سخت باشد، باید تلاش کرد اما با راه درست.