فقر، بیکاری و نابرابری، بسیاری از جوانان کرد را به سمت مهاجرت سوق داده است. اما آنسوی مرزها همیشه روشنایی نیست. روایت شهریار مطاعی نشان میدهد که چگونه وعدههای توخالی کومله به فرار از کومله ختم شد.
فشارهای اقتصادی و تصمیم به مهاجرت
مسائل اقتصادی و اجتماعی در جوامع مختلف، به ویژه در کشورهای در حال توسعه، همواره تأثیرات عمیق و گستردهای بر زندگی افراد داشته است. این مشکلات میتوانند به شکل فقر، بیکاری، عدم دسترسی به آموزش و خدمات اجتماعی، و همچنین نابرابریهای اقتصادی و اجتماعی بروز پیدا کنند.
در این راستا، مهاجرت به عنوان یک راهحل برای فرار از شرایط نامناسب زندگی، به ویژه در میان جوانان، به یک پدیده رایج تبدیل شده است.
شهریار مطاعی، متولد ۲۱/۱۱/۱۳۷۵ صادره از سنندج با مدرک تحصیلی دیپلم، نمونهای از این واقعیت است. او با تحصیلات ناقص و مشکلات مالی جدی، در تلاش برای بهبود وضعیت خود و خانوادهاش، به تصمیمی سرنوشتساز دست زد.
شهریار در سال ۱۳۹۷، با توجه به فشارهای اقتصادی و اجتماعی که بر دوش او سنگینی میکرد، تصمیم گرفت وطنش را ترک کند. این تصمیم نه تنها ناشی از مشکلات مالی بلکه نتیجهی ناامیدی از آیندهای روشن و عدم دسترسی به فرصتهای شغلی مناسب بود.
او پس از تجربههای مختلف شغلی و ناکامی در تأمین نیازهای اولیه زندگی، به توصیه یکی از دوستانش که عضو گروه مسلح کومله بود، به اقلیم کردستان عراق سفر کرد. این انتخاب، او را به دنیایی جدید و ناشناخته وارد کرد که وعدههای شیرینی از قبیل درآمد مناسب و شرایط زندگی راحت در پیش رویش قرار داشت.
ناکامی در اقلیم و ورود به مقر کومله
اما واقعیت آنچنان که وعده داده شده بود، اتفاق نیفتاد. شهریار و همسرش پس از گذشت ۷۵ روز از حضور در مقر کومله، با سرخوردگی و ناامیدی روبهرو شدند. آنها دیدند هیچیک از وعدهها عملی نشده است و در اوائل سال ۱۳۹۸ تصمیم گرفتند به ایران بازگردند.
این تجربه نشاندهندهی چالشهای اساسی است که بسیاری از جوانان در جستجوی بهتر شدن شرایط زندگی با آن مواجه میشوند. در ادامه، با بررسی زندگی شهریار مطاعی و دلایل تصمیم او برای ترک ایران، ابعاد اجتماعی و اقتصادی این پدیده را بیشتر تحلیل میکنیم.
گفتوگو با شهریار مطاعی
سؤال: چه شد که تصمیم گرفتید ایران را ترک کنید؟
شهریار مطاعی: من به لحاظ مالی اصلاً اوضاع خوبی نداشتم. در اواخر سال ۱۳۹۷، فشار زندگی واقعاً روی دوشم سنگینی میکرد. نتوانستم دیپلمم را تمام کنم. همیشه درس خواندن برایم سخت بود؛ نه اینکه ناتوان باشم، اما مشکلات خانوادگی، کمبود پول و توقعاتی که از من داشتند، اجازه نمیدادند تمرکز کنم.
بعد از اینکه درس را رها کردم، چند سال به کارهای مختلفی مشغول شدم؛ شاگرد مکانیکی، دستفروشی و حتی مدتی هم در انبار میوهفروشی کمک میکردم. اما هیچکدام درآمد ثابتی نداشت.
ازدواج کرده بودم با دختری فهمیده و صبور. اما همسر یک مرد نیز انتظار یک سقف امن، یک زندگی معمولی و آیندهای روشن را دارد. من اما حتی اجارهخانه را هم به سختی جور میکردم.
همواره به دنبال یک راه نجات بودم. وقتی یکی از دوستانم گفت کار در اقلیم کردستان عراق زیاد است، همان شب تصمیم گرفتم بروم. این کار قانونی نبود، چون نه پاسپورت داشتم و نه پول کافی. قاچاقی از مرز رد شدم و امیدوار بودم که آنطرف بتوانم زندگی تازهای بسازم.
سؤال: بعد از ورود به اقلیم کردستان، شرایط چطور بود؟ موفق شدید کاری پیدا کنید؟
شهریار مطاعی: نه، اصلاً. اوضاع آنطور که فکر میکردم نبود. کار نبود و اقامتگاه مناسبی هم نداشتم. چند روز اول در خانههای استیجاری با چند نفر دیگر خوابیدم. شبها سرد بود و روزها به دنبال کار میگشتم.
اما هرجا میرفتم یا میگفتند جا پر است یا به خاطر ایرانی بودن، دست رد به سینهام میزدند. واقعاً در اقلیم هم گیر کرده بودم. در ایران هم که اوضاع بدتر بود.
به نوعی به آخر خط رسیده بودم؛ نه پول داشتم و نه امید. در همین وضعیت، یکی از آشناهای قدیمی که قبلاً در سنندج با هم دوست بودیم، پیدایم کرد. او گفت که در مقر کومله وضع خوبی دارند. حرفهایش برایم جذاب بود؛ میگفت: «اونجا نان هست، جا هست، زندگی هست. میتونی عضوی از ما باشی و راحت زندگی کنی.» حتی گفت که ماهیانه پول هم میدهند.
وقتی خسته و بیپناه باشی، یک لقمه نان و یک جا برای خواب میتواند تبدیل به رویای بزرگی شود.
سؤال: یعنی پیشنهاد عضویت در گروه کومله از سمت همان دوست قدیمی بود؟
شهریار مطاعی: دقیقاً. او با وعدههای زیاد و تعریفهای دروغین سعی کرد مرا جذب کند. راستش آن لحظه بیشتر از مسائل سیاسی یا عقیدتی، امکاناتی که میگفت برایم مهم بود. فکر میکردم شاید بتوانم خودم را نجات دهم.
حقوق و جای خوب برای زندگی و امکانات، در شرایط مالی من یک رویا بود! تازه یک فکری به ذهنم رسید؛ گفتم شاید بتوانم همسرم یعنی مهتاب را هم بیاورم و با هم شروع کنیم.
به او زنگ زدم و گفتم اینجا زندگی راحتتر است، همه چیز فراهم است، بیا با هم از نو شروع کنیم. او هم با اینکه تردید داشت، بالاخره آمد.
سؤال: حضور در مقر کومله چگونه بود؟ آیا همانطور که تصور میکردید بود؟
شهریار مطاعی: هرگز! کاملاً برعکس آنچه دوستم گفته بود. مقر کومله واقعاً شبیه یک اردوگاه بسته بود. ما هیچ آزادی نداشتیم و از روز اول به کارهای سنگین و سخت مشغول شدیم.
صبحها زود بیدار میشدیم، کارهای اجباری انجام میدادیم، شبها نگهبانی میدادیم و در جلسات روزانه شرکت میکردیم. نه خبری از حقوق بود و نه غذایی مناسب. اصلاً فضا برای حضور زنان هم فراهم نبود.
مهتاب خیلی زود متوجه شد که فریب خوردهایم. او مدام نگران بود و به خودش میپیچید و میگفت: «ما را آوردی کجا؟» خودم هم از این وضعیت خجالت میکشیدم و نمیدانستم چه جوابی بدهم.
هیچ چیزی در آنجا واقعی نبود؛ نه وعدهها و نه ادعاهای انساندوستانهشان. وقتی دیدند مهتاب ناراضی است، سعی کردند با او صحبت کنند و نرمش نشان دهند، اما ما هر دو میدانستیم که باید از آنجا فرار کنیم.
سؤال: چگونه توانستید از آنجا خارج شوید؟ آیا اجازه میدادند؟
شهریار مطاعی: خروج از آنجا بسیار سخت بود. در ابتدا که گفتیم میخواهیم برویم، اصلاً حرف ما را جدی نگرفتند. وقتی اصرار کردیم، به ما گفتند که باید هزینه خروج پرداخت کنیم.
مبلغی که اعلام کردند نسبت به خطراتی که ممکن بود در صورت فرار برایمان پیش بیاید، زیاد نبود. آنها گفتند باید پنج میلیون تومان پرداخت کنیم تا اجازه دهند برویم. یعنی عملاً در حال باج گرفتن بودند!
حقوق ندادند؛ موقع خروج هم پول زور گرفتند! نمیدانم چرا، شاید به خاطر اینکه تازه وارد بودیم یا چون خانوادگی آمده بودیم، سختگیریشان کمتر بود. به هر حال، با هزار زحمت از خانوادهام پول جمع کردیم و پرداخت کردیم.
سؤال: چه زمانی به ایران برگشتید و بعد از آن چه شد؟
شهریار مطاعی: در تاریخ ۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۸ به ایران برگشتیم. مأموران مرزی ما را کنترل کردند و به خاطر خروج غیرقانونی، به دادگاه معرفی کردند.
ما جریمهای پرداخت کردیم و خوشبختانه قاضی پرونده را ختم به خیر اعلام کرد. اما آن تجربه تلخ هیچوقت از ذهن ما پاک نشد.
اکنون سه سال است که در یک کارواش کار میکنم. درآمدم کم است، اما دیگر دنبال راههای میانبُر نیستم. میدانم اگر قرار است چیزی درست شود، باید با صبر و تلاش واقعی باشد، نه وعدههای توخالی.
سؤال: اگر امروز کسی با شرایط مشابه شما بخواهد چنین تصمیمی بگیرد، به او چه میگویید؟
شهریار مطاعی: فقط یک جمله: «هیچجا بهشت نیست، بهخصوص وقتی وعدهها خیلی شیرین باشند.» هر کسی به تو گفت همه چیز آماده است، بدان که یک جای کار میلنگد.
الان میفهمم هیچ چیزی رایگان به دست نمیآید و هیچ گروهی واقعاً دنبال کمک به آدمهای بیپناه نیست؛ آنها فقط از شرایط افراد سوءاستفاده میکنند.