گفتگو

گروه تروریستی پژاک و تکنیک‌های جذب: نگاهی به تجربیات میثم سلیمی

میثم سلیمی: همه چیز. از همان روز اول، تمام آنچه وعده داده بودند، رنگ باخت

در دنیای معاصر، پدیده‌های اجتماعی و سیاسی به‌ویژه در مناطق پرتنش، همواره موضوعات پیچیده‌ای را به همراه دارند که نیازمند بررسی‌های عمیق و دقیق است. یکی از این پدیده‌ها، جذب افراد به گروه‌های تروریستی و شبه‌نظامی است که با استفاده از روش‌های متنوع و پیچیده، جوانان را به سمت خود می‌کشانند. در این میان، داستان میثم سلیمی، جوانی که از دل سنندج برخاسته و به دام گروه تروریستی پژاک افتاده است، نمادی از چالش‌ها و آسیب‌های ناشی از این فرایند جذب است. میثم، که در ابتدا با نیت یادگیری زبان کردی و در راستای فعالیت‌های فرهنگی و اجتماعی وارد این فضا شده بود، به تدریج با ایدئولوژی‌های پیچیده و خطرناک این گروه آشنا شد. او ناخواسته به دنیایی کشیده شد که در آن ترس و تهدید، ابزارهای اصلی کنترل و مدیریت افراد بودند. در این متن، به بررسی دقیق‌تر تجربیات میثم و چگونگی تغییر مسیر او از یک جوان امیدوار به فردی آسیب‌دیده خواهیم پرداخت. این داستان نه تنها بازتاب‌دهنده وضعیت اجتماعی و سیاسی منطقه است، بلکه نمایانگر واقعیت‌های تلخی است که بسیاری از جوانان با آن مواجه هستند؛ واقعیت‌هایی که می‌تواند سرنوشت آن‌ها را تحت تأثیر قرار دهد و در نهایت، منجر به تصمیمات سخت و گاهی جبران‌ناپذیر شود.

میثم سلیمی، فرزند یدالله و متولد ۲۹ مرداد ۱۳۷۱ در سنندج است که در تاریخ ۱۱ مرداد ۱۳۹۹ و پس از دو سال عضویت در گروه تروریستی پژاک خود را تسلیم نیروهای مرزبانی پیرانشهر کرده است. وی به خبرنگار دیدبان گفت که از عضویت در پژاک به لحاظ مادی و معنوی، بسیار آسیب دیده و از پژاک و رهبران آن متنفر است! نکته مهم در سرنوشت آقای سلیمی این است که وی قبل از عضویت با گروه پژاک همکاری داشته (از طریق عضویت در کلاس زبان کردی و انجمن چیای سبز).

بعد از اینکه شخصی که از طریق میثم سلیمی عضو گروه شده، بعد از مدتی از ساختار پژاک متواری می‌گردد، از طرف گروه با میثم تماس می‌گیرند و مساله فرار آن عضو را به میثم اطلاع می‌دهند. آقای سلیمی نیز به‌دلیل ترس از گرفتار شدن و زندانی شدن، اقدام به عضویت در پژاک می‌نماید. وی در نهایت پس از ۲ سال همکاری و همراهی با گروه، به‌دلیل اینکه واقعیت و ماهیت اصلی گروه را از نزدیک مشاهده و ضد و نقیض‌های ایدئولوژی آنها را می‌بیند پشیمان شده و اقدام به فرار می‌کند. آقای سلیمی دارای مدرک دیپلم و شغل فعلی وی سنگ‌کاری و کاشی‌کاری است.

 

شما چطور و از چه طریقی با گروه پژاک آشنا شدید؟

میثم سلیمی: آشنایی من با این گروه مسلح و کذایی، کاملاً غیرمستقیم و تدریجی بود. در ابتدا از طریق کلاس‌های زبان کردی که در سنندج برگزار می‌شد، با افرادی آشنا شدم که در کنار آموزش زبان، مباحثی درباره «هویت»، «مقاومت فرهنگی» و بعضی مسائل سیاسی مطرح می‌کردند. این کلاس‌ها در ظاهر بی‌ضرر بودند، اما بعدها مشخص شد که بستر جذب نیرو برای پژاک هستند. بعد از مدتی هم به انجمن موسوم به «چیای سبز» پیوستم. فعالیت‌های محیط‌زیستی داشتند، اما در کنار آن، دیدگاه‌های خاصی درباره مبارزه مسلحانه و ایدئولوژی اوجالان مطرح می‌کردند. کم‌کم با مفاهیم عجیبی روبه‌رو شدم که با ذهن جوان و خام من همخوانی نداشت، اما آن‌ها طوری ارائه‌شان می‌کردند که آدم احساس می‌کرد وارد مسیری خاص و مهم شده است. هم کلاس زبان و هم فعالیت‌های محیط‌زیستی آن انجمن، در ظاهر غیرسیاسی بودند؛ اما نوع بیان مطالب، صحبت‌های حاشیه‌ای اساتید و نوع انتخاب اعضا و هدف پشت پرده، کاملا به سود پژاک بود و من این موارد را بعدها فهمیدم.

چه شد که تصمیم گرفتید رسماً به گروه ملحق شوید؟

میثم سلیمی: واقعیت این است که تصمیم من کاملاً از روی اختیار نبود. یک شخصی که به واسطه من با این فضاها آشنا شده بود، مدتی بعد از عضویت در پژاک، ناپدید شد. خبرهایی به من رسید که فرار کرده است! پس از آن، تماس‌هایی از سوی اعضای گروه با من برقرار شد. لحن آن تماس‌ها کاملاً تهدیدآمیز بود. گفتند چون تو باعث آشنایی آن فرد با ما شدی، حالا باید پاسخ‌گو باشی. به‌شدت ترسیده بودم؛ فکر می‌کردم اگر نروم، هم از طرف آن‌ها تهدید می‌شوم و هم شاید توسط نهادهای دولت ایران تحت پیگرد قرار بگیرم. این ترس باعث شد تصمیمی بگیرم که بعدها یکی از بزرگ‌ترین اشتباهات زندگی‌ام شد. در حالی که مهمترین کار غلط من، آشنا کردن آن فرد با فضاهای چیای سبز بود و نه حتی عضویت آن فرد در پژاک؛ اما من ترسیدم و وارد پژاک شدم.

در دو سال حضورتان در گروه پژاک، چه چیزی بیش از همه برایتان غیرقابل تحمل بود؟

میثم سلیمی: همه چیز. از همان روز اول، تمام آنچه وعده داده بودند، رنگ باخت. وقتی وارد منطقه قندیل شدم، با فضای نظامی، سخت و بی‌رحمانه‌ای مواجه شدم. هیچ اثری از زندگی «آرمان‌گرایانه» و «برابری‌طلبانه» که تبلیغ می‌کردند، وجود نداشت. حتی خبری از احترام به محیط‌زیست هم نبود! تبعیض شدیدی بین اعضای ایرانی و اعضای ترکیه‌ای وجود داشت. ما، ایرانی‌ها، مجبور بودیم کارهای سخت‌تر، طاقت‌فرساتر و حتی شخصی فرماندهان را انجام دهیم. امکانات بسیار محدود بود؛ غذا ناکافی، لباس‌ها نامناسب، و شرایط زیستی در ارتفاعات قندیل برای یک انسان عادی قابل تحمل نبود. در زمستان‌ها، سرما استخوان‌سوز بود و بسیاری از ما دچار بیماری‌های تنفسی و پوستی شدیم. واقعا یک پادگان بسته‌ی متعلق به یک فرقه‌‌ی تروریستی بود. اعتراض و انتقاد و سوال؛ مساوی بود با برچسب‌زنی و بازداشت و توهین و شکنجه!

از لحاظ روانی چه شرایطی داشتید؟ آیا امکان برقراری ارتباط با خانواده وجود داشت؟

میثم سلیمی: به‌هیچ‌وجه. از لحظه‌ای که وارد منطقه شدم، تمام وسایل شخصی‌ام را از من گرفتند؛ تلفن، مدارک، هر چیزی که امکان برقراری ارتباط با بیرون را می‌داد و هر چیزی که به من هویت می‌داد، توسط پژاک مصادره شد! نه هویتی و نه ارتباطی! ما در نقش ربات‌های بدون اسم بودیم که فقط برای مرگ وارد پژاک شده بودیم. فشار روانی و استرس در میان اعضای پژاک زیاد است. هیچ راهی برای تماس با خانواده نداشتم. این انزوا باعث می‌شد احساس تنهایی و افسردگی در میان اعضا گسترش یابد. خود من دچار بی‌خوابی‌های شدید و حملات اضطرابی شدم. در آن فضا، اگر کسی علائم روانی نشان می‌داد، به جای درمان، سرکوب می‌شد. حتی خودکشی هم بین برخی اعضا رخ می‌داد، ولی هیچ‌گاه اجازه نمی‌دادند چنین اخباری به بیرون درز کند. هر کس جان خود را از دست می‌داد (به هر دلیلی)؛ تبدیل به یک اعلامیه می‌شد که پژاک مدعی بود در اثر حملات ترکیه کشته شده است!

آیا مواردی دیدید که با اصول و شعارهای گروه در تضاد باشد؟

میثم سلیمی: بله، موارد زیادی وجود داشت که با اصول و شعارهای گروه در تضاد بود. یکی از بارزترین این تناقضات، ادعای ممنوعیت هر نوع رابطه جنسی بود. این گروه به‌طور مکرر بر این نکته تأکید می‌کرد که هرگونه ارتباط جنسی ممنوع است. اما در عمل، واقعیت چیز دیگری بود. سوءاستفاده‌های جنسی توسط برخی فرماندهان و اعضای ارشد گروه به‌طور گسترده‌ای رایج بود و این مسئله به‌ویژه برای دختران جوان و تازه‌واردی که به گروه ملحق می‌شدند، بسیار نگران‌کننده بود. آن‌ها به راحتی هدف سوءاستفاده قرار می‌گرفتند و هیچ‌گونه حمایتی برای دفاع از خود نداشتند.

علاوه بر این، شعارهای برابری و عدالت که گروه به‌طور مداوم بر آن‌ها تأکید می‌کرد، در واقعیت فقط روی کاغذ باقی می‌ماند. اگر کسی کوچک‌ترین اعتراضی نسبت به رفتارها یا تصمیمات رهبران گروه می‌کرد، با شدیدترین برخوردها مواجه می‌شد. این برخوردها می‌توانست شامل تحقیر عمومی، تنبیه‌های فیزیکی یا شکنجه و بازداشت باشد. جلسات موسوم به «نقد و خود انتقادی» که به ظاهر برای اصلاح رفتارها و ایدئولوژی اعضا تشکیل می‌شد، در واقع بیشتر شبیه شکنجه‌ی روانی بود تا یک فرآیند اصلاحی. در این جلسات، اعضا مجبور بودند که در برابر جمع به «اشتباهات» خود اعتراف کنند، حتی اگر هیچ خطایی مرتکب نشده بودند. این فشار روانی نه تنها باعث ایجاد احساس گناه و شرمندگی در اعضا می‌شد، بلکه آن‌ها را در موقعیتی آسیب‌پذیر قرار می‌داد که به راحتی تحت کنترل گروه باقی بمانند.

جالب است که این نوع اعترافات هرگز در مورد سران پ.ک.ک و پژاک رخ نداد. هیچ‌کس جرات نداشت که از اقدامات و تصمیمات عبدالله اوجالان، رهبر این گروه انتقاد کند. چنین انتقادات و سوالاتی در واقع تابو محسوب می‌شد و هرگونه اشاره به آن‌ها ممکن بود عواقب جدی برای فرد به همراه داشته باشد. این عدم توازن قدرت و عدم شفافیت در رفتارهای رهبران گروه نشان‌دهنده‌ی عمق فساد و دوگانگی موجود در اصول و شعارهای تبلیغاتی آن‌ها بود. در نهایت، همه‌ی این موارد به من نشان داد که چگونه یک ایدئولوژی می‌تواند به ابزاری برای کنترل و سرکوب افراد تبدیل شود، در حالی که در ظاهر بر پایه‌ی ارزش‌های انسانی و برابری بنا شده است.!

چه زمانی به این نتیجه رسیدید که دیگر نمی‌توانید ادامه دهید؟

میثم سلیمی: مدتی بود که دائماً با خودم درگیر بودم. هرچه بیشتر می‌گذشت، بیشتر از خودم بیزار می‌شدم. حس می‌کردم در جای اشتباهی هستم. آرمان‌های دروغین آن‌ها دیگر هیچ معنایی برایم نداشت. آدم‌هایی را دیدم که بدون دلیل کشته شدند یا شکنجه شدند. این‌ها باعث شد بفهمم اگر بخواهم خودم را نجات دهم، باید ریسک کنم. تصمیم گرفتم فرار کنم، حتی اگر به قیمت جانم تمام شود.

فرایند فرار چطور بود؟

میثم سلیمی: یک شب که مسئولیت نگهبانی با من بود، از تاریکی استفاده کردم و فرار کردم. چندین روز در کوه‌های ناهموار پیاده‌روی کردم، بدون آب و غذا. خطر حیوانات، دستگیری توسط افراد گروه، یا حتی گرفتار شدن در دام قاچاقچیان انسان همواره وجود داشت. اما هیچ‌کدام از این‌ها برایم مهم نبود؛ تنها هدفم زنده ماندن و رهایی بود. در نهایت، خودم را به مرز ایران رساندم و داوطلبانه به نیروهای مرزبانی پیرانشهر تسلیم شدم.

پس از بازگشت به ایران، چه برخوردی با شما شد؟

میثم سلیمی: برخورد بسیار انسانی و قانونی بود. برخلاف ذهنیتی که در آن گروه‌ها ایجاد کرده بودند، هیچ شکنجه یا آزار و اذیتی در کار نبود. دادگاه انقلاب سنندج پس از بررسی پرونده، حکم شش ماه زندان برایم صادر کرد، اما بعد از حکم آزادی مشروط، به خانه بازگشتم. در دوران بازداشت نیز شرایط کاملاً قابل قبول بود. حتی برخی مسئولان سعی کردند به من کمک کنند تا دوباره به زندگی عادی برگردم.

امروز چه کاری انجام می‌دهید و چه نگاهی به گذشته دارید؟

میثم سلیمی: الان در حرفه سنگ‌کاری و کاشی‌کاری مشغولم. زندگی‌ام ساده است، اما آرامش دارم. گذشته‌ام پر از اشتباه و تلخی بود، اما حالا سعی می‌کنم روی پاهای خودم بایستم. می‌دانم که نباید فریب شعارها را خورد. امروز اگر کسی به من صد برابر آن وعده‌ها را بدهد، باز هم حاضر نیستم حتی یک لحظه به آن زندگی برگردم. آرزویم فقط یک چیز است: زندگی‌ای آرام، بی‌هیاهو و دور از هر نوع فریب.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا