گفتگو

عضویت شیدا شکر‌الله‌نژاد در کومله به‌دلیل اختلاف با همسر

شیدا شکر‌الله‌نژاد: حدود چهار ماه در آن گروه ماندم. در این مدت نه تنها اوضاع بهتر نشد، بلکه فشارهای روانی بیشتر و بیشتر شد

تحلیل و بررسی پدیده‌های اجتماعی و سیاسی در جوامع مختلف همواره یکی از چالش‌های مهم در علوم اجتماعی و انسانی بوده است. یکی از جنبه‌های قابل توجه این پدیده‌ها، ظهور گروه‌های معارض و مسلح در برابر نظام‌های سیاسی و اجتماعی است که می‌تواند ناشی از عوامل متعددی از جمله شرایط اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی و روانی باشد. در این راستا، مطالعه موردی افراد ملحق شده به گروه‌های مسلح و تروریستی، می‌تواند به درک عمیق‌تری از عوامل مؤثر بر تصمیم‌گیری‌های فردی و جمعی در این زمینه کمک کند.

در این مصاحبه، به بررسی زندگی یکی از اعضای سابق گروه کومله پرداخته می‌شود که در تاریخ ۲۲ فروردین ۱۴۰۱ خود را تسلیم نیروهای انتظامی ایران کرده است. خانم شیدا شکر‌الله‌نژاد (متولد سال ۱۳۷۵) در روستای اسلام آباد از توابع کامیاران، با چالش‌های اجتماعی و اقتصادی خاصی روبرو بوده است. ترک تحصیل در مقطع دوم راهنمایی و ازدواج در سن ۱۳ سالگی نشان‌دهنده فشارهای اجتماعی و فرهنگی است که ممکن است بر روی تصمیمات او تأثیرگذار بوده باشد. همچنین، فعالیت‌های او در فضای مجازی و آشنایی با گروه مسلح کومله از طریق اینستاگرام، نمایانگر نقش رسانه‌های اجتماعی در شکل‌گیری هویت‌های جدید و جلب افراد به سمت گروه‌های مسلح است.

علاوه بر این، ارتباط او با کادر گروه بهمن مردوخی و تصمیم به پیوستن به گروه کومله علیزاده به دلیل اختلافات شخصی با همسرش و تبلیغات اغواکننده نشان‌دهنده تأثیرات روانی و اجتماعی بر روی افراد جوان است. این تحولات نه تنها بر زندگی فردی او بلکه بر ساختار اجتماعی و سیاسی جامعه نیز تأثیرگذار است. نهایتاً، بازگشت او به ایران پس از چهار ماه همکاری با گروه کومله، می‌تواند به عنوان یک نمونه از تغییرات هویتی و اجتماعی در میان اعضای گروه‌های مسلح مورد بررسی قرار گیرد.

 

سوال: لطفاً خودتان را معرفی کنید و کمی درباره گذشته‌تان بگویید. چقدر از کومله می‌دانستید؟ چرا باید یک دختر جوان از کامیاران به یک گروه مسلح ملحق شود؟

شیدا شکر‌الله‌نژاد: من شیدا شکرالله‌نژاد هستم، متولد روستای اسلام‌آباد در شهرستان کامیاران. از کودکی با مشکلات زیادی مواجه بودم. خانواده‌ام وضعیت مالی خوبی نداشتند و به همین دلیل خیلی زود از تحصیل بازماندم. تنها تا دوم راهنمایی درس خواندم و بعد به اجبار خانواده و شرایط سخت، در سن سیزده سالگی ازدواج کردم. یعنی ترک تحصیل و ازدواج زودهنگام و در واقع کودک‌همسری من، معلول شرایط خانوادگی و فقر و عدم درک صحیح خانواده من از الزامات یک دختر نوجوان بود. واقعاً در آن سن برای ازدواج مناسب نبودم و درک درستی از زندگی زناشویی نداشتم. به دنیایی پا گذاشتم که خیلی زود فهمیدم هیچ شباهتی به رؤیاهای دخترانه‌ام ندارد. از همان ابتدا، زندگی‌مان پر از تنش و دعوا بود و اختلافات با همسرم روز به روز بیشتر می‌شد. احساس می‌کردم در یک قفس زندگی می‌کنم؛ قفسی که هیچ پنجره‌ای به بیرون نداشت. وقتی از زندگی مشترک چیزی نمی‌دانستم، طبعا از کومله و گروه مسلح و زندگی در کوهستان هم اطلاعات مفیدی نداشتم!

سوال: چه چیزی باعث شد به فکر فرار از زندگی معمولی و پیوستن به گروه کومله بیفتید؟

شیدا شکر‌الله‌نژاد: چند سال در آن وضعیت زندگی کردم و نه پشتیبانی از طرف خانواده داشتم و نه امیدی به تغییر اوضاع. در آن زمان، به دنیای مجازی پناه بردم؛ جایی که فکر می‌کردم شاید بتوانم کسی را پیدا کنم که حرف‌هایم را بشنود. در اینستاگرام با افرادی آشنا شدم که خودشان را به‌عنوان فعال سیاسی، حامی حقوق زنان و طرفدار آزادی معرفی می‌کردند. یکی از آن افراد، بهمن مردوخی بود. رفتار او بسیار گرم و دلسوزانه بود و طوری صحبت می‌کرد که حس می‌کردم تنها کسی است که مرا درک می‌کند. بهمن مرتب درباره آزادی، برابری، عدالت و ظلم حکومت ایران صحبت می‌کرد و می‌گفت زن‌ها در گروه کومله احترام دارند، آموزش می‌بینند، مستقل می‌شوند و دیگر زیر سلطه مردسالاری زندگی نمی‌کنند. کم‌کم باورم شد که شاید این راه، تنها راه نجات من باشد. همسرم با وجود همه مشکلات حاضر به طلاق نبود و من هم از فشار روحی در حال فروپاشی بودم. چاره‌ای جز پناه بردن به کومله نداشتم! شعارهایشان جذاب بود و من در زندگی مشترک، حتی شعار جذاب هم نشنیده بودم.

سوال: چطور از کشور خارج شدید و به کومله پیوستید؟

شیدا شکر‌الله‌نژاد: خروج من از ایران به‌صورت غیرقانونی و شبانه بود. ارتباط‌هایی که از طریق بهمن مردوخی برقرار کرده بودم، من را به افرادی وصل کردند که راه عبور از مرز را می‌دانستند. با ترس و وحشت، از مسیرهای سخت کوهستانی عبور کردم. واقعاً لحظه‌ای فکر نمی‌کردم که زنده به مقصد برسم. هوا سرد بود و مسیر خطرناک و پر از مین. اما با تمام ترس‌ها، به امید رسیدن به «آزادی»، راه را ادامه دادم. وقتی به خاک اقلیم کردستان عراق رسیدم، افراد گروه من را به یکی از مقرهای کومله شاخه علیزاده بردند. همان‌جا بود که رسماً عضویتم آغاز شد. فکر می‌کردم آزادی من شروع شده، اما به مرور فهمیدم تازه وارد یک گردابی شده‌ام که باید برای خروج از آن فقط بجنگم!

سوال: ورود به مقر چگونه بود؟ آیا آنچه دیدید با انتظارات‌تان همخوانی داشت؟

شیدا شکر‌الله‌نژاد: اصلاً. واقعیت‌های داخل کمپ به شدت با آنچه که در فضای مجازی شنیده بودم متفاوت بود. از روزهای اول، فشار روانی زیادی بر من وارد شد. آموزش‌های نظامی آغاز شد، کوه‌پیمایی‌های سنگین، تمرین با اسلحه و جلسات ایدئولوژیک درباره تاریخچه گروه، مبارزه مسلحانه و دشمنی با دولت ایران. هیچ نشانه‌ای از فضای امن برای زنان وجود نداشت. امکانات زندگی هم فاجعه بود. نه تنها زنان، بلکه همه افراد باید بدون چون و چرا تابع دستورات بودند. از ما انتظار می‌رفت که هویت قبلی‌مان را فراموش کنیم. همه چیز رنگ و بوی شعار و تبلیغ داشت. به جای اینکه کمکی به من شود تا از گذشته رها شوم، وارد فضایی سرد، نظامی و بسته شدم که در آن هیچ احساسی از حمایت یا همدلی وجود نداشت. از ما یک ربات ساخته بودند که احساسی نداشتیم. وقتی از مشکلاتم صحبت می‌کردم، فقط می‌گفتند «ضعف نکن»، «تو الان مبارزی»، «زندگی قبلی‌ات را فراموش کن»؛ اما فراموش کردن آسان نبود. هر شب با گریه می‌خوابیدم و فکر بچه‌هایم و پشیمانی از اینکه فریب خورده‌ام، مرا از درون می‌خورد.

چقدر در گروه ماندید و چه شد که تصمیم به خروج گرفتید؟

شیدا شکر‌الله‌نژاد: حدود چهار ماه در آن گروه ماندم. در این مدت نه تنها اوضاع بهتر نشد، بلکه فشارهای روانی بیشتر و بیشتر شد. تنها چیزی که در آنجا ارزش نداشت، احساسات انسانی بود. ما فقط سربازانی بودیم برای اهداف سیاسی گروه. در این مدت ارتباطم با خانواده قطع شده بود و حس می‌کردم دارم محو می‌شوم. اما یک اتفاق مهم افتاد؛ همسرم به دنبالم آمد و خیلی صحبت کردیم. در آنجا بود که بسیاری از مسائل را بین خودمان حل کردیم. در آن لحظه، حس کردم که دیگر هیچ دلیلی برای ماندن ندارم. نه امیدی داشتم و نه اعتماد. به مسئولان گروه گفتم که می‌خواهم جدا شوم. ابتدا مخالفت کردند و گفتند برگشتن خطرناک است و ممکن است دستگیر شوم یا آسیب ببینم. اما من تصمیم خود را گرفته بودم. دیگر نمی‌خواستم در جهنم کومله زندگی کنم.

بعد از جدایی از گروه چه اتفاقی افتاد؟ آیا بازگشت به ایران راحت بود؟

شیدا شکر‌الله‌نژاد: پس از تسویه حساب، در عمق قلبم می‌دانستم که تنها جایی که باید باشم، کنار خانواده‌ام، همسر و فرزندانم است. تصمیم گرفتم خود را تسلیم کنم. در تاریخ ۲۲ فروردین ۱۴۰۱، به ایران برگشتم و با اختیار خودم، خود را تسلیم نیروهای مرزبانی ایران کردم. ترس زیادی داشتم و نمی‌دانستم چه برخوردی در انتظارم است. اما آنچه دیدم با تمام نگرانی‌هایم متفاوت بود. برخورد کاملاً انسانی بود؛ با احترام با من رفتار کردند، فقط چند سؤال پرسیدند و بعد از مدتی کوتاه، من را آزاد کردند. چون واقعا من کاری نکرده بودم و فریب خوردم و عضو شدم. نه در عملیاتی شرکت داشتم و نه به گروه کومله باور داشتم!

الان چه حسی دارید؟ آینده‌تان را چگونه می‌بینید؟

شیدا شکر‌الله‌نژاد: الان فقط یک چیز برایم مهم است: زندگی واقعی. با تمام اشتباهاتی که کرده‌ام، امروز می‌خواهم دوباره از نو بسازم؛ کنار خانواده‌ام و فرزندانی که به خاطر اشتباه من مدتی تنها ماندند، واقعا زندگی و آزادی را تجربه کنم. آن دوره تاریک برای همیشه تمام شد. دیگر نه به وعده‌های فضای مجازی اعتماد می‌کنم و نه به شعارهایی که بوی خشونت می‌دهند. امیدوارم هیچ زن دیگری، هیچ دختری فریب این تبلیغات دروغین را نخورد. آزادی با تفنگ و اجبار به دست نمی‌آید. زندگی تنها زمانی معنا پیدا می‌کند که بتوانی با صدای خودت تصمیم بگیری، بدون ترس و بدون فریب.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا